در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

باور کن

باور کن باور کن باور کن که زندگی خواهد ماند رود خواهد رفت جوشان و خروشان ماه خواهد تابید رخشان و درخشان خورشید نیز خواهد ماند ولی تو دیگر نیستی حتی زیر خروارها خاک تو می روی به سرانجام با دستانی تهی و دلی سوخته وخواهی سوخت در آنچه خود افروختی و او او نیز می رود ... او خندید خورشید مهربانانه نوازشش کرد در گهواره گیتی تاب خورد و آزادانه به هر کوی دوید وکوله بارش با همه ستارگان نورانی پر خواهد بود وباز خواهد خندید شاید به تو وبه هر چه برای او بود آنها نبود و او از آن و تو باز خواهی سوخت خواهی سوخت خواهی سوخت ...