به کرم سبز بیاندیش .بیشتر زندگی اش را روی زمین می گذراند , به پرندگان
حسد می ورزد
و از سرنوشت و شکل کالبدش خشمگین است.
می اندیشد : من منفور ترین موجوداتم, زشت , کریه , ومحکوم به خزیدن در
روی زمین .
اما یک روز , مادر طبیعت از کرم می خواهد پیله ای بتند.
کرم یکه می خورد ...پیش از ان هر گز پیله نسا خته . گمان می کند با ید گور
خود را بسازد
و آماده مرگ شود .
هر چند از زندگی خود تا آن لحظه نا خشنود است .به خدا شکوه می برد :
خدایا , درست زمانی که سرانجام به همه چیز عادت کردم,
اندک چیزی را هم که دا رم از من می گیری .
خود را ناامیدانه در پیله حبس می کند و منتظر پایا ن می ماند.
چند روز بعد , درمی یابد که به پروانه ای زیبا تبدیل شده .
می تواند به آسمان پرواز کند و بسیار تحسین اش کنند .
از معنای زندگی و برنامه های خدا شگفت زده است.