در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

راههای فرعی ...

 

وقتی اون روز خودمو سر دو راهی  دیدم ، فکر کردم این همون جایی که باید بزرگترین تصمیم زندگیم را بگیرم ، ولی خیلی زود فهمیدم که این دو راهی هم تنها یک راه فرعی بود که از راه اصلی جدا می شد .

حالا مدتهاست با سرعت دارم تو این راه حرکت می کنم و راههای فرعی زیادی را پشت سر گذاشتم .

گاهی حتی آنقدر سرعت می گیرم که حاضر نیستم به این راههای فرعی نگاه کنم ، ولی تازگی ، راههای فرعی تو مسیر ، زیاد شدن ،آنقدر که سر درگمم  کردن ، می خواهم مثل همیشه بی اعتنا ازشون بگذرم ولی نمی شه ...

کاشکی لازم نبود که تو دشتهای انتهای این راهها ساکن شد ، کاشکی می شد این راه را مستقیم و با سرعت پیمود تا به آخر رسید ، به منزل اصلی

ولی هر وقت این حرف را به کسی گفتم ، گفتن که اشتباه می کنم و بعضی از همین راههای فرعی ، یک میانبر هستند و مسیر را هموارتر و سرعت را بیشتر می کنند .

شاید حقیقت داشته باشه  ولی می ترسم تو این انتخاب اشتباه کنم و و در انتهای این جاده به جای یک دشت به باتلاق و یا حتی نه این اندازه  بد ، به یه دشت خشک برسم یا حتی یه دشت سر سبز ولی بی تغییر و ثابت و همیشه یکجور .

هدف من جلو رفتن و ساکن نبودنه ... چطور می تون یه جاده بن بست را تحمل کنم ، اون راه باید بی انتها باشه تا بشه برای همیشه در اون ماند ...

کاش اشتباه نکنم ، کاش یک نشانه در ورودی اون راه بود ، کاش کسی به استقبالم می امد تا مطمئن باشم که اشتباه نکردم .

شاید هم هیچ وقت ، هیچ کدام از این راهها را انتخاب نکنم .

شما انتهای همه این جاده ها را می بینید ، کمکم کنید ...

**یا صاحب الزمان ادرکنی **