در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

روزهای آشنای خیالی

 

هر روز با طلوع یک روز نو ،روز خیالی من هم آغاز میشود

یک روز پر از تو،پر از نگاه تو ،صدای تو و حضور بی نهایتت

روزی قشنگ تر از روز واقعی آدمها ،روزی که من بیشتر در آن زندگی می کنم تا ...

خورشید روز تو زندگی ام را گرم می کند

نسیم روز تو نوازشم می کند

وحضورت آرامش و امید به زندگی ام می دهد

خوشحالم که من به روز تو می آیم نه تو به روز من

روزگار ما جایی برای دعوت عزیزترین ها ندارد

خورشید ما تنها سرما همراه خود می آورد و آسمان تنها یک بار سنگین به دوش می گذارد

خوشحالم که تو هستی،دنیای تو هست،تا از این روز تاریک به تو پناه آورم

روزگار ما تنها یک صبح نمادین دارد

روزگار ما تنها یک سرگرمی برای فراموش کردن جایی است که از آن دوریم

روزگار ما تنها برای ما که وسعت روز تو را نمی فهمیم جا دارد

حق داری که نیایی

اما مرا در روز خود بپذیر

                              من همیشه منتظرت هستم