در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

کسی هست نیست ....

کسی هست نیست ....

 

پر می شوی از گفتن

کسی نیست

پر از نگاهی

چشمی نیست

بی تابی

کسی نمی فهمد

می گریی

چشمی نمی بیند

فریاد می زنی

کسی نمی شنود

و باز پر از گفتن

اما کسی

 

کسی نیست

جستم

همه جا

حتی ...

 

اما نه

بود کسی بود

کسی همیشه بود

درست در کنارم

حتی نزدیک تر

در دلم

 

و من گفتم

همه گفتنی ها را

دیدم

زیباترین نگاه را

شنیدم

جذاب ترین صدا را

و باز گریستم

و او گریه ام را دید و گران خرید

و من باز پر از گفتن

و او می شنید

و او می شنید

و او می شنید

و او می شنید