در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

سلام برمهدی

 

به نام الله

با درود به محمد

و سلام برمهدی

***

1 2 3

شروع می کنیم

قدم اول تا رسیدن به قله

***

آقا جونم تنهام نگذاری ها

این کوهی که جلو رومه یه صخره صاف عمودیه

شاید هیچ وقت نشه به آخرش رسید

می دونی که من هم خیلی قوی نیستم

دستم رو بگیر اگه باید بالا برم

و کمک کن به برگشتن اگه راه درست نیست

همه دوستای خوب رو هم کمک کن

***

دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من

؟؟؟

 ***

آقا جون پیشمی دیگه نه!!!

من که تنها نیستم؟!

مرسی

 

 

نگرانم

الله

 

چون صید به دام تو به هر لحظه شکارم

ای تحفه نگــــــــــارم

 

از دوری صیاد دگر تاب نیارم

رفــــــــتست قرارم

 

چون آهوی گمگشته به هر گوشه دوانم

تا دام در آغوش نگیرم

 نگرانم

 

از ناوک مژگان چو تو صد تیر پرانی

بر دل بنشانی

 

چون پرتو خورشید اگر رو بکشانی

وای از شب تارم

 

در بند و گرفتار بر آن سلسله مویم

از دیده ره کوی تو با عشق بشویم

با حال نزارم

 

برخیز که داد از من بیچاره ستانی

بنشین که شرر بر دل تنگم بنشانی

تا آن لب شیرین به سخن باز گشایی

خوش جلوه نمایی

 

ای برده ام آه از دل عشاق کجایی

تا سجــــــــــــــــده گذارم

 

گر بوی تو را باد به منزل برساند

جانم برهاند

 

ور نه  ز وجودم اثری هیچ نماند

جز گرد و غبارم

.

.

.

.

اخر به باد فنا داد عشق تــــــــــــــــــو خاکستر من

 

الــلّــه

 

 

دل بردی از من به یغما ای ترک غارتـــــــگر من
                                     دیدی چه اوردی ای دوست از دست دل بر سر من


عشق تو در دل نهان شد دل زار و تن ناتوان شد
                                    رفتـــی چو تیر و کمان شـــد از بار غـــــم بیکر من


می سوزم از اشتــــــــــیاقت در اتشم از فراقـــت
                                     کانون من سینه مــــــــــــــــن سودای من آذر مــن


بار غــــــــــــــــم عشق او را گردون نیارد تحمل
                                     چون می تواند کشیدن این بیکر لاغــــــــــــــر مـن


اول دلــــــــــم را صفا داد آیینه ام را جــــــــلا داد
                                     اخر به باد فنا داد عشق تــــــــــــــــــو خاکستر من

 

 

آقا جونم آخه تا جمعه دیگه که خیلی مونده یه سر به من بزنید

من منتظرم

باز آی

الله

 

تا کی در انتظار گذاری به زاریم
باز آی بعد از این همه چشم انتظاریم

دیشب به یاد زلف تو در پرده های ساز

جانسوز بود شرح سیه روزگاریم

بس شکوه کردم از دل ناسازگار خود

دیشب که ساز داشت سر سازگاریم

شمعم تمام گشت و چراغ ستاره مرد

چشمی نماند شاهد شب زنده داریم

شرمم کشد که بی تو نفس می کشم هنوز

تا زنده ام بس است همین شرمساریم

شهریار                                

زمزمه با یار ..

 الله

 

 

ای باغ آرزوهاى من ! مرا ببخش که آداب نجوا نمی ‏دانم

 

مر ا ببخش که در پرده خیالم ، رشته کلمات ، سر رشته خود را از کف داده‏اند و نه از این رشته سر

 

می ‏تابند و نه سر رشته را می ‏یابندعمرى است که اشک هایم را در کوره حسرت ها انباشته‏ ام و

 

انتظار جمعه‏اى را می ‏کشم  که جویبار ظهورت از پشت‏ کوه‏هاى غیبت‏ سرازیر شود ، تا آن کوره  و

 

آن حسرت ها را به آن دریا بریزم  و سبکبار  تن خسته‏ام را در زلال آن بشویم ....

 

 ای همه آروزهایم !!!

 

 من اگر مشتى گناه و شقاوتم، دلم را چه مى‏کنى؟

 

 با چشم هایم که یک دریا گریسته است چه مى‏کنى؟

 

 با سینه‏ام که شرحه شرحه فراق است چه خواهى کرد؟

 

گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مِهر

  

آن مِهر بر که افکنم، آن دل کجا برم؟             

 

 

الله

 

 بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد

 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد

 بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا

 ز پشت پرده غیبت به ما نظر دارد

 

خط مقدم جنگ

 

الله

 

دیروز مثل همیشه غسل شهادت کردم و باز رفتم به میدان جنگ

باز هم مثل همیشه دلم می لرزید

وای نکنه این بار شکست بخورم

باز رفتم جلو

همیشه تو خط مقدم باید بجنگم، یعنی رو در روی دشمن

آقا جون اگه شما نبودید چی می شد؟! حتما این بار شکست می خوردم

همش به این فکر می کردم که یکی پشت جبهه منتظر منه که پیروز برگردم

می دونستم داره منو می بینه

می بینه که برای اثبات دوست داشتنم چطور دارم می جنگم

اره خدا منتظرم بود

و من صداش رو می شنیدم که می گفت من با توام پیروز می شی

 

نتیجه این جنگهای هر روزه یا شکست یا پیروزی، مرگ و شهادت درش نیست تا تموم بشه، تا به آخر برسه

هر روز جنگ

هر روز

هر روز

می دونم که این بار خیلی موفق نبودم، می دونم نزدیک بود شکست بخورم، ولی حضور سرورم باعث شد باز پیروز بشم

خدا جون منتظرم بمون من بالاخره آخرین جنگ  رو هم می برم و برای همیشه میام پیشت

می دونم که تو بیشتر از همه منتظر پیروزی من و برگشتنم هستی

خودت گفتی که من رو برای خودت آفریدی

پس کمکم کن

 

 

یا مولای

 

الله

 

ستاره ها نهفته اند در آسمان ابری

دلم گرفت ای دوست هوای گریه با من

 

باز شب جمعه است

باز باید منتظر رفتن ماه و امدن خوشید ماند

اما یعنی می شه فردا خورشید واقعی من طلوع کنه

 

این السبب المتصل بین ارض و السماء

یابن الصراط المستقیم

یابن النباء العظیم

 

لیت شعری این استقرت بک النوی

بنفسی انت من مغیب لم یخل منیا

بنفسی انت امنیه شائق یتمنی من مومن و مومنه ذکرا فحنا

الی متی احارک فیک یا مولای

 

تا به کی در انتظار شما حیران و سرگردان باشم

مولای من

سرور من

 

 

ما همه منتظریم

 

 

 

الله

انا خلیفه الله

و در انتظار

خلیفه الله الاعظم

یا الله یا الله یا الله یا رحمن و یا رحیم

...........

 

 

در کوی وصلت، مرا راه دِه

  

الهی به عشاق دیوانه ات

به مجنون صفاتان ِ فرزانه ات
به فریاد مخمور ِ صهبای ِعشق

 
به
دیوانه ی سر به صحرای ِعشق
به جانی که مدهوش و حیران ِتوست

به آن دل که دایم
پریشان توست
به تار دو گیسویِ مشکین ِیار

به ناز ِ دو چشم ِ جهان بین یارِ

به مُشک خُتن، خال هندوی او
 
به اسرارناز ِ دو ابروی دوست

به الطاف ِ زلف ِ سَمن بوی دوست

به کشور گشایان ِ اقلیم عشق
 

به فرمانروایان ِ تسلیم ِ عشق
 
به مستان ِهم صحبت ِ عقل ِ کل

 
به
افغان ِ بلبل، زهجران ِ گل
به خاصان ِ در گاه ِ عزّ و جلال

که پیوسته سر مست وجدند وحال
 ِ

به پیمانه نوشان ِ روز ِ الست
به تسبیح گویان ِ هشیار ومست

به هشیاری ِ نرگس ِ مستشان

که حور بهشت ست، پابستشان

به قلب من و، لاله ی باغ عشق
که بشکفته این هر دو، با داغ عشق
به روشن دلان، ز آتش مهر دوست
 
که شادند، با لطف و با قهر دوست
به راز ِ هو الله، به سرّ احد
به دانای علم ِ ازل، تا ابد
به احمد، بهین شاهد ِعرشیان
به عَنقای قدس ِبلند آشیان
به خورشید ایمان رُخ ِ مرتضی
نگارنده ی سرّ ِلوح قضا
که در کوی وصلت، مرا راه دِه
دل ِ روشن از مهرت، ای ماه دِه


*
الهی قمشه ای*

 

از همیشه عاشق تر

 

الله

 

آقا جون امروز بودید سر زدید به من ممنون

شما واقعا نزدیک هستید خیلی نزدیک مرسی یه دنیا ممنون

 

گفتم میرم نور بگیرم از آدمها

خدا جونم چطور ازت تشکر کنم که حتی با این حرف از من نرنجیدی و خودت به من نور دادی

 

من باز از خودت نور گرفتم، آسمون تاریک تنهاییم حالا چند تا ستاره داره، این آسمون که روشن نمی شه تا آقا جونم نیاد ولی با این تنهایی دارم عشق می کنم از همیشه تنها تر و از همیشه عاشق تر. انگار واقعا تنهایی زاده عشق است و یا عشق زاده تنهایی. این تنهایی رو شکر می کنم و دوسش دارم هر چند باز از این تاریکی می ترسم. می خوام باز نگاه به خورشید کنم. کاش دوباره دعوتم کنید کاش ...

دارم سعی می کنم نور بشم یا توی نور شما غرق بشم کمک کنید...

 

این نور قشنگ، ستاره های آسمون من امشب، از سوره آل عمران هستند،

الم – الله لا اله الا هو الحی القیوم ....

و یه دعای زیبا در شروع این آیات که خیلی دوسش دارم

"ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمه انک انت الوهاب"

 

آمین

آقا جون باز منتظرم

 

 

خیره به خورشید

 

الله

 

تا حالا شده خیره به خورشید نگاه کنی

بعدش چی می شه؟؟... دیگه نمی تونی اطرافت رو خوب ببینی

همه چی در اطراف سیاه و خاکستری می شه. برای اینکه هیچ کدوم به اندازه خورشید نورانی نیستند

گاهی به خورشیدم خیره می شم و در برابر نورش آب می شم و توان رو برگرداندن ازش رو ندارم

ولی یه مشکل بزرگ وجود داره

اینکه نمی تونم توی این نور غرق بشم و یه نور بشم و برم پیشش

نمی تونم برای همیشه بهش خیره بشم

شاید برای اینکه من هنوز یه زمینی ام

وقتی یه چیز در زمین منو از اون نور می کنه و رویم رو بر می گردانم ، همه چی جلوی چشمهام سیاه می شه

وقتی اون نور نیست تنهایی بیشتر از همیشه سراغم میاد

تازه وقتی اون نیست هیچ کس دیگه ای هم نیست

همه چی سیاه و همه چی سیاه

کاش می شد از اون نور کمی ذخیره کرد برای این شبهای سیاه

ولی نمی شه

حالا حتی اون نور کوچولویی را که خودش بهم داده بود هم با من نیست

حالا آسمون من از همیشه تاریک تره

از همیشه تنهاترم

 

امروز می خوام برم پیش چند تا ادم نورانی که نورشون تموم نمی شه

شاید کمی نور بهم قرض بدن

شاید کمی آرومم کنن

من از این تاریکی می ترسم

می خوام دوباره به خورشید نگاه کنم

ولی نمی گذارن نمی شه ...

 

اقا جونم کجایی؟ چرا نمیایی؟ سرورم اخه کجایی؟ دلم براتون تنگ شده، به من سر بزنید.....

 

 

عشق و دوست داشتن، تجلی اش پرستش و نیایش است

الله

 

گزیده ای از دفتر چهارم کتاب نیایش دکتر شریعتی

 

ـ عشق چیست؟ عشق زاییده تنهایی است  وتنهایی نیز زاییده عشق است.

 تنهایی ، به معنی این نیست که ، یک فرد بی کس باشد، کسی در پیرامونش نباشد. اگر کسی پیوندی، کششی، انتظاری و نیاز پیوستگی و اتصالی در درونش نداشته باشد نسبت به هر چیزی، اگر منفرد و تک هم باشد، تنها نیست. بر عکس  کسی که نیـاز ِ چنین اتصـال و پیوست و خویشـاوندی یی در درونـش حـس می کند، بعد احسـاس می کند که از او جدا افتاده و تنها مانده است، در انبوه جمعـیت نیز تـنهاست.

 چنین روحی که ممکن است در آتش یک عشق زمینی و یا یک عشق ماورایی، بسوزد و بگدازد، پرستش را و در عالی ترین شکلش نوعی از دعا و یا نیایش را به وجود می آورد، نیایشی که زاییده عشق است.

یک متن از یک دعای مستند اسلامی ، انسان شامل سه بُعد است که سه نیاز را برآورده می کند:

یکی تجلی فقر (نیاز)، یکی تجلی احساس عارفانه و عاشقانه و سوم آموزش فکری، علمی و ایجاد خود آگاهی فلسفی و اعتقادی.

همیشه دعا جهتش از طرف انسان به طرف معبود و به طرف خداست، اما در بُعد آگاهی برعکس است؛ نیایشگر در حالی که دعا می کند، مخاطب در حقیقت خود اوست. در اینجا چیزی از خدا خواسته نمی شود. مخاطب خود خداست.

.......

ـ انسان گرفتار چهار زندان است :

زندان اول طبیعت است که ما را بر اساس قوانین خودش می سازد.

دوم زندان تاریخ است. تاریخ دنباله ی جریانات گذشته، بر روی من و ماهیت من اثر می گذارد.

سوم، جامعه است. نظام اجتماعی ایران، روابط طبقاتیش، اقتصادیش و تحولاتـش و امثال اینها روی من اثر می گذارد.

چهارم، زندان خویشن است، که آن من ِ انسانی آزاد را در خود زندانی می کند.

با علوم طبیعی می شود از زندان طبیعت، با فلسفه تاریخ از زندان تاریخ و با جامعه شناسی از نظام جبر اجتماعی آزاد شد؛ علم.

با علم نمی شود از زندان خویشتن آزاد شد! چون وسیله ای بود که ما را از زندان های دیگر آزاد کرد. حالا خود این عالم که می خواهد علم را وسیله کند، خودش زندانی است.

با عشق، تنها با عشق می توان از چهارمین زندان آزاد شد، با ایثار را فهمیدن، با به اخلاص رسیدن قدرتی که در درون هر انسانی هست و آن همان شعله ی خدایی است که در درون هر انسانی است. همان روح خدا که در آدمی دمیده شده، اما خاموش شده، فسرده شده، فراموش شده و برای همین هم هست که رسالت پیغمبران ذکراست.

ذکر چیست؟ پیغمبر چیزی نمی آورد که به انسان  بیفزاید، وحی چیزی به آدم اضافه نمی کند، آدم همه ی سرمایه های خودش را دارد. هر چیزی را خداوند باید به او می داده است. خود خداوند در سرشت آدم نشسته است.

پیامبر آمده که فقط به یاد بیاورد. این دنیا و لذت های پوچ و پایین و پست و بی معنی آن، دائما تو را به قدری مشغول کرده که فراموش می کنی. بعد وقتی نگاه می کنی می بینی که راجع به چیزی مشغولی، رنجش را می بری، حسرتش را داری و لذتش را می بری که اصلا به اندازه ی یک عطسه گوسفند و به اندازه ی آب بینی بز ( به قول حضرت علی) ارزش ندارد؛ ولی متوجه اش نیستی، یادت می رود.

این زندان تنها با عشق شکسته می شود. عشقی که ایثار را معنا کند، عشقی که بتواند آدمی را تا قله ی بلند اخلاص برساند، عشقی که بتواند به انسان توجیه کند که خودت را نفی کن، تا به اثبات برسی. این ها کلماتی است که جز عشق نمی فهمد. این ها کلماتی است که جز عشق نمی گوید و این ها معانی یی است، که جز کسی که عشق را می فهمد، نمی فهمد. به قول الکسیس کارل « دوست داشتن را هر کس بفهمد، خدا را به آسانی استشمام بوی گل می فهمد، اما کسی که فقط فهمیدن عقلی را می فهمد، خدا برایش مجهولی است دست نایافتنی ».

حالا به تعریف نیایش رسیده ایم: « نیایش عبارت است از تجلی دغدغه و اضطراب انسانی، زندانی مانده در خویش، که به زندانی بودن خویش آگاهی یافته است؛ و آرزوی نجات، و عشق به رستگاری او را بی تاب کرده است. نیایش، تجلی روح تنها، و تنهایی است. » تنها و تنهایی به آن معنی که کسی دور افتاده باشد. بنابراین تنهایی به معنی بی کسی نیست، بلکه به معنی جدایی است، به معنای بی کسی نیست، به معنای بی اویی است. و انسانی که خودش را تنها و غریب، در زندان طبیعت و زندان تنگ تر خویش زندانی احساس می کند، جز با ضربه ی انقلابی عشق، و جز با حیله ی عشق،  و جز با التهاب پرستیدن، و جز با خواستنی عاشقانه ـ دعا ـ راه  نجات  از آن را ندارد. چون کسی که عشق را نفهمد اگر هم به میزانی قدرت علمی اش قوی بشود، که زندانبان طبیعت گردد و حتی طبیعت را اسیر خودش کند باز به اندازه ی یک حیوان اسیر خودش خواهد بود.

و کیست که احساس نکند اظهار خضوع و خشوع و فروتنی و عاجزانه التماس کردن و ستایش و سپاس مغروری که، مظهر قدرت و دلاوری و خشونت در برابر قدرت های دیگر است چقدر زیباست. زیرا این انسان  در برابر معشوق و در برابر معبود خود به خشوع و خضوع افتاده  و ستایش و سپاس می گزارد و این نهایت است. آنچه که زشت است، تملق از قدرت است. اما در برابر عشق و دوست داشتن، هر اندازه که انسان خاکسار است، خدایی است.

 

 

 

خدایا خدایا ما رو از همیشه عاشق تر کن

از همیشه رها تر

و از همیشه نزدیک تر

 

و به سرورم هم بگو که چقدر دوسش دارم، بگو زود بیاد

 

 

 

جواب چراها

الله

الحمدلله الذی هدانا لحمدهُ و جعلنا من اهله لنکون لاحسانه من الشاکرینُ و لیجزینا علی ذلک جزاء المحسنین

 

ممنون آقا جونِ

جواب چرا ها رو گرفتم هرچند می دونستم ولی می خواستم چیزی بگید شاید از طریق کسی دیگه ولی این جواب شما بود می دونم ودیگه اینکه خیلی خوبید خیلی خیلی

دوستون دارم

و منتظرم

طلب خیر

یا الله

خدایا از تو مى‏خواهم که به دانائیت خیر را برایم بگزینى. پس بر محمد و آلش رحمت فرست، و در باره‏ام به خیر حکم فرماى، و ما را به حکمت اختیار خود ملهم ساز، و آن را براى ما وسیله رضاء به قضاء و تسلیم به حکم خود قرار ده. و به این وسیله پریشانى شک و تردید را از ما دور ساز، و ما را به یقین مخلصین تأیید فرماى، و به خویشتن وا مگذار، که از معرفت آنچه براى ما برگزیده‏اى فرو مانیم، تا آنجا که قدر ترا سبک شماریم، و مورد رضاى ترا مکروه داریم، و به چیزى که از حسن عاقبت دورتر و به خلاف عافیت نزدیکتر است متمایل شویم. آنچه را از قضاى خود که ما از آن اکراه داریم پیش ما محبوب ساز. و آنچه را از حکم تو که دشوار مى‏پنداریم بر ما آسان کن و ما را به گردن نهادن مشیتى که بر ما وارد ساخته‏اى ملهم ساز. تا تأخیر آنچه را تعجیل فرموده‏اى، و تعجیل آنچه را به تأخیر افکنده‏اى، دوست نداریم، و آنچه را تو دوست دارى مکروه نشماریم و آنچه را مکروه دارى بر نگزینیم. و کار ما را به آنچه فرجامش پسندیده‏تر و مآلش بهتر است پایان بخش زیرا که تو عطایاى نفیس مى‏دهى. و نعمتهاى بزرگ مى‏بخشى، و تو بر هر کار قدرت بى‏پایان دارى*.
**

صحیفه سجادیه