در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

غرق شو اما زنده بمان ...

 

الله

 

 

مدتی بود در آبی که فکر می کردم اندازه یه استخره دست و پا می زدم

خسته شدم بس که اب خوردم و زیر این اب ساعتها احساس خفگی و

رسیدن به اخر دنیا رو دیدن و ...

 

ولی حالا

یعنی یه چند وقتی است که

وقتی با زحمت سر از زیر این اب بیرون می ارم

سعی می کنم دور و برم رو ببینم

شاید به امید نجات

یا رسیدن به لبه استخر و تمام شدن این کابوس

 

ولی چیزای دیگه ای دیدم

اول اینکه من تو یه استخر دست و پا نمی زنم

بلکه تو یه رودخانه ای هستم که راه به اقیانوس داره

 

بعد اینکه حالا از این دست و پا زدن ناراضی نیستم

که برای یاد گرفتن شنا تو اقیانوس لازمه غرق شدن رو هم لمس کرد

 

حالا با وجود اینکه هنوز شنا کردن یاد نگرفتم

ولی به امید رسیدن به اقیانوس و رها شدن در ابهای اون

این روزا رو تحمل می کنم

 

گاهی زیر اب تا خود مرگ و غرق شدن پیش می رم

وحشت می کنم

فریاد می زنم

اب راه صدامو می بنده

حس خفگی رو با تمام وجود درک می کنم

دستامو بالا می گیرم و به امید نجات خودمو رها می کنم

 

شما می بینید و هر بار مهربان تر دستامو می گیرید

 

وقتی سر از اب بیرون می ارم و

می بینم کمی تو این رودخانه پیش رفتم

مغرور می شم

شادی می کنم

باز فریاد

و باز اشک

 

اما هنوز تا اقیانوس راهی به اندازه همه عمر من باقی مونده و

من هنوز شنا در رودخانه رو هم خوب بلد نیستم

 

اما امروز یکی روزایی که سر از آب بیرون آوردم

و خبری از خفگی ها نیست

ولی نمی دونم چرا این بار شادی وجود نداره

این دفعه فقط ترس به سراغم اومده

 

هنوز به زیر آب نرفته از غرق شدن بعدی می ترسم

دیگه طاقتم برای تحمل این زیر آب بودن های طولانی کم شده

 

می ترسم آقا جون

کمکم کن

"ارامشم را در تو جویم  ای وسعت سبز"