در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

دلم تو را می خواهد

 

 

الله

 

 

 

 

 

دلخوشم به بهانه ها برای گریستن

اما کنون بهانه ها نیز یخ می زنند

در ظهور غم بار ثانیه های انتظارم

 

 

تنها بهانه ام، مزه گس و کهنگی می دهد

و اشکم حاضر به فدا شدن برای او نیست

 

 

دلم بهانه می خواهد برای نخندیدن

اجازه از چشمهایی که مرا می نگرند

لبخندم را

شادی ام را

و نمی توان منتظرشان گذاشت

 

 

دلم دلی می خواهد برای همراهی

برای فریاد

برای شنیدن اخرین گفته هایم قبل از خداحافظی

 

 

اری یافتم

دلم تنها یک خداحافظی می خواهد

از دنیا

از هر انچه این انتظار را به بی نهایت می برد

و از خودم

که دیگر تاب همراهی اش را ندارم

 

 

 

دلم سفر می خواهد

مقصد هر جایی است که تو در آنجا باشی

دلم تو را می خواهد