در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

باشد که به او بپیوندیم ...

 

الله

السلام علیک یا اباصالح المهدی

 

 

 

شب از نیمه گذشته بود

درست مثل همیشه

لحظه سکوت خانه و اوج شلوغی ذهن من

 

رفتم و تو سرما اسمون رو نگاه کردم

دنبال راهی برای دیدن خورشید توی شب بودم

اسمان قرمز و بی تاب بود

مثل اهن گداخته می موند که چون تو اب یخ انداخته اندش

مجبوره سرد بشه اما دوست داره قرمزی اش روحفظ کنه

 

اما دل من نه قرمز بود نه سرد بود و نه حتی اروم

نمی دونم چی داشت می گذشت از این دل همیشه خراب

ولی نه شوری داشت نه بی تفاوت بود نه اتیشی نه سرد

فقط متلاطم بود

به خاطر کدوم باد ؟

نمی دونم

یه حدسی می زنم

یه نسیم سر شب اومد و زود هم رفت

بعد از اون بود که یهو موجها بیدار شدن

هی زدن به ساحل  عقب نشینی کرده این دل

ولی دل مگه چقدر طاقت داره

اب بالا اومد

بالاتر

تا جلو چشمهام

خوب بود

کنار نزدمش

حتی سعی نکردم برم بالای یه تپه تا خفه نشم

موندم

و اشکهامو تو اب دریا پنهان کردم

ولی باز بغضم نتونست بترکه

که اگر می ترکید گردابی می شد تو این دریای ماتم زده

باریدم و اب بالاتر اومد

یکبار نفس کشیدم

ولی یعنی تا نفس بعدی می تونم طاقت بیارم ؟

خدا می دونه

امید هم دارم هم ندارم

امید دارم به خدا که تنهام نگذاره

ولی امید ندارم به این که باز این ساحل برگرده سر جاش

از خدا هم اینو نمی خوام

هر چی خودش می خواد من راضی ام

 

 

تا صبح خودمو با دریا اسمان و موج تنها گذاشتم

باشد که به او بپیوندیم