در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

جنگ

 

 

الله

السلام علیک یا اباصالح المهدی (عجل)

 

 

...

دست از سر دلم بردار

اون روز خیالمو بردی

دیروز دلم رو

امروز هم اومدی جونم رو بگیری؟

 

باشه انگار همیشه گربه زورش به موش می رسه !

نمی ری ؟ ولم نمی کنی ؟ باشه نرو

ولی من دیگه موش نیستم که دنبال یه تکه پنیر بیام مستقیم زیر پنجه های تو

اره اشتباه گرفتی

بزار کمی قد بکشم ، بزار پنجه هام پر زور بشه

اونوقت حسابی کله پات می کنم

تا دیگه بری و دور همه موشها و کوچولوها رو هم خط بکشی

 

***

 

وقتی گفتن اینجا میدون جنگه و باید سینه سپر کنی و بجنگی تا رد شی،

نفهمیدم یعنی چی !

آخه چیزی که من می دیدم ارامش و سکوت مهربونی بود

نه صدای بمب و گلوله ای و نه حتی حمله و تجاوزی

گفتم لابد اون دور دورا یه جنگی هست

خدارو شکر از من دوره

 

گذشت گذشت گذشت ...

یه روز آفتابی خیلی اروم و قشنگ

یهو یه بمب !! نه یه خمپاره !! نه ... نمی دونم چی ولی یه چی که صداش گوشه هامو کر کرد و شعله هاش تا ته دلم رفت ... درست جلو روم ترکید !

داد زدم جنگ جنگ ... جنگ اینجا هم رسید !

نگا کردم دور و بر ... هیچ خبری نبود ... همه داشتن مثل قبل خوش و خرم ادامه می دادن

تازه فهمیدم موضوع چیه ...

اره جنگ شروع شده بود ... اما نه برای همه ... فقط برای من ... باید می جنگیدم ... باید پناه می گرفتم ... همه جا پر از گلوله و ... بود ... وای باور نکردنی بود ... واقعا قصد جونم رو داشتن ... همش می گفتم چرا وقتی از جنگ شنیدم نپرسیدم باید چی کار کرد ؟ باید کجا پناه برد ؟ چرا سلاح ندارم ؟ باید چی کار کرد خدااااااااااااا

 

خب با همین کلمه همش پیدا شد ... خدا خدا خدا

چه اوضاع داغونی ... وسط جنگ باید می رفتم کلاس آموزشی ... 

کاش قبل از شروع این جنگ یاد گرفته بودم ... اونوقت این همه طولانی نمی شد ... کاش از اول سلاحم رو می شناختم ...

 

 

مرسی بهترین که پناه گاهم شدی

مرسی که دستمو گرفتی

مرسی که سلاح دادی

حالا   "  در پناه تو "  هستم

هرچند جنگ هنوز ادامه داره !