در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

نور شو ...

 

الله

السلام علیک یا اباصالح المهدی

 

 

 

پاک می شوی

از هر چه با گفتن ، شنیدن و دیدن بر تن کرده ای

میگوئی : ببخش !

بی آنکه بگویی برای چه

می گوید :

هر چه خوبی است برای تو

می خندی

می گوید :

آزادی ، از زنجیرهای به پابسته از هرآنچه کردی

 

و خورشید

غبطه می خورد به روزی که معنای این آزادی را خواهی چشید

بی آنکه کسی بپرسد برای کدامین کرده تو را بخشیده است

حال آزاد از خلق شدی !

 

اما آیا او برای آنچه بهتر از تو ، از تو می داند ،

می بخشد؟!

اوج مهربانی و نور را حس کن !

در پاکی ِ

بی منت

و بی پایان

 

پاک شو

و

پاک بمان

مسافر!

 

 

...

می دونم شما رو می بینم ،

همون جایی که رو به نور ، در نور غرق می شید و با هر تکبیر بالا و بالا تر می رید

دنبالتون می گردم در هر دور از عاشقی

هراسون بالا و پایین می رم

بین دو کوهی که گمشده اش شمائید

شاید وقتی نفسم برید ، شما با آب زمزم کنارم بیاید !

اون هم درست وقتی که ناامید شدم

 

من که توان ِ آمدن برای دیدار رو نداشتم

کاش شما بزرگواری کنید و بیاد به دیدن یه منتظر !

 

من منتظرم