در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

دنیای کوچک من

 

الله

السلام علیک یا بقیه الله

 

 

دنیای من تشکیل شده از دو تا چشم مهربون و دلسوز

دو تا دست رو به آسمون و در انتظار بارون

و یه دل ، دلی که هر چی این دنیا کوچیکه اون بزرگه !

 

اون چشم ها و اون دو تا دست مال من نیستن

ولی برای من هر کاری می کنن

اما اون دل مال خودم بود

دنیای کوچیک من با همین ها همیشه شاد بود و پر از نشاط

اما

حالا که دلم متلاطم شده

حالا که دیگه مطمئن نیستم مال منه یا نه

اون دو تا دست رو هم کمتر حس می کنم

و اون چشمها انگار دیگه نگام نمی کنن

البته باورم نمی شم

حتما دارم اشتباه می کنم

آخه پس کی بود که وقتی صورتم خیس شده بود از بارون

نوازشم کرد و اروم شدم

یعنی اون دستها نبودن ؟!

یا اون نور!

وقتی پاهام می لرزید از تاریکی و داشتم پرت می شدم از رو اون پل ، اون نور از کجا اومد؟!

یعنی نور اون چشمها نبود ؟!

 

انگاری دنیای کوچیک من هنوز سر جاشه

فقط چشمهای من کم سو شدن

دلم بارون می خواد تا چشمامو بشوره

دلم نور می خواد تا دلمو بشوره

دلم اونی رو می خواد که الان هم پیشمه ولی نمی تونم ببینمش

دلم .... دلم

!!!!!

این دل یعنی هنوز مال خودمه ؟؟

تو که خوب می دونی خدا جونم .... کنارم بمون