در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

سهم کمی نیست !

بسم الله

السلام علیک یا نورالعالمین



تنهایی ام را با تو قسمت می کنم

سهم کمی نیست
گسترده تر از عالم تنهایی من
عالمی نیست
غم انقدر دارم که می خواهم
تمام فصل ها را
بر سفره تنهایی ام بنشانمت
بنشین غمی نیست
خدای من بر من مگیر
این خودستایی را که بی شک
تنها تر از من در زمین و در زمین و اسمانت
ادمی نیست
ایینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم
تا روشنم شد
در میان مردگانم همدمی نیست
همواره چون من
نه فقط یک لحظه خوب من بیاندیش
لبریزی از گفتن
ولی در هیچ سویت محرمی نیست
من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم
شاید برای من که همزاد کویرم
شبنمی نیست
شاید به زخم من
که می پو شم ز چشم شهر انرا
در دست های بی نهایت مهربانش
مرحمی نیست
شاید و شاید هزاران شاید دیگر
گرچه اینک به گوش انتظارم
جز صدای مبهمی نیست



منتظر همه لحظه ها