الله
السلام علیک یا حجه الله
باران می بارید ....
بر لطافت چمن زار دست می کشیدم و با باد بازی و .... شاد شاد شاد
آسمان زیباترین تصویر دفترچه نقاشی ام بود و خورشیدش همیشه تابان
دست در دست تمام خوبیها زمان را قدم می زدم
باران می بارید ....
دنیا انقدر بزرگ و عجیب بود که در هر سبزینه ای روزها و ساعت ها غرق می شدم و در انتها نور بود و نور بود و نور بود
مرکبم دادی تا در اوج به عظمت نور بپیوندم
پا به پای آفرینش، ذهنم را می پیمودم
و باران می بارید ....
انسانها چشم داشتند و تنفس تنها راه ادامه دیدن بود
انسانها حرف می زدند، چیزی لحظه هایشان را به هم گره می زد، و انسانها عجیب تر از باریکه نور روزنه آن در همیشه بسته بودند که به تنهایی گلدان گوشه اتاقم را نمایان می کرد!
با قدم های تنها و مردد، واژه ای به نام انسان را جستجو می کردم
و باران هنوز می بارید ....
گذشته ، حال ، آینده .... پازل من با این سه جزء تصویر واضحی نداشت
هیچ خطی منحنی مسیرهای مرا قطع نمی کرد
گذشته تمام شده بود . سرعت عبور لحظه ها ، مست دانسته هایم می کرد و سایه های رو به فردا، در مقابل من بو دند و مرا به قله های ناآشنا میخواندند. اما نه خطها تصویر می ساختند و نه رنگها معنا می بخشیدند !
واژه وازه زنجیری برای پیوند ثانیه ها می جستم
و باران همچنان می بارید ....
و من باران را دیدم بوئیدم لمس کردم لبریز شدم از تازگی
و نور معنا گرفت
و ثانیه ها رنگی شدند
وخطها مهربان شدند
و سایه ها در من حل شدند
و پیوند واژه ها پیدا شد
و باران همیشه می بارید ....
همیشه می بارد ....
همیشه همیشه همیشه
یا الله
شکرالله شکرالله شکرالله
و سپاس خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت
هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون برمی اید مفرح ذات
پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب
(گلستان سعدی)
شکرگزار ثانیه های بودنتان هستم، عزیزترین!
منتظر