در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

مهمانی تو - من

به نام الله همیشه حاضر

 

 

تنهایم در این بزم

همراهی ام کن یارا

به من نگو تو نخواستی مهمانت باشم

دلگیر می شوم به اندازه همه مهربانیت

باور ندارم تو نامهربان شوی

خلوت می کنم تنها با تو

به دور از همه چشم ها

در خانه ای که همه می شناسند نه !

در خانه ای که تنها تو می شناسی و من

تو را به مهمانی می خوانم

به مهمانی در خانه خودت

اما خانه ای که مدتهاست به ان سر نمی زنی

تنها از دور می گذری و چون چراغش کم سو شده دل به ان نمی دهی

این بار نورباران خواهم کرد این خانه را

به یمن حضورت که می دانم دعوت به خانه خود را رد نخواهی کرد

می دانم به خلوتم می ایی

با تو حرفها دارم ! حرفها !

حرفهای تکراری هر شب و هر صبح و هر لحظه نه !

باور کن ! حرفهای تازه دارم !

از آبادانی این خانه تا زیبا شدن من

آری زیبا شدنم !

و تو باید گوش دهی

و حرف بزنی

به جای تمام سکوت هایت ! به اندازه همه روزها و ثانیه هایی که تنها من حرف زدم و تو نوازش ...

این بار تو هم باید بگویی

و من محو تماشایت خواهم شد

 

مهربان ! امشب منتظرم

تنها باور کن من فقط یک انسان ضعیف ام ! همین ! و هیچ همسفری جای تو نتواند نشست .........