همه جا تاریک بود و ساکت
با چشمان کاملا باز هم چیزی دیده نمی شد
و حتی کلمه ای شنیده نمی شد
اما دیگران می شنیدند
می دیدند
چه کس و چه صدایی ، نمی دانم
ولی می دیدند
کم کم من هم عادت کردم
به آن ظلمات و به آن سکوت
حالا هم می دیدم و هم می شنیدم
آنچه دیگران همیشه از آن حرف می زدند
ولی حالا تنها تر بودم
شنیده ها روانم را آزار می داد و
نگاه ها افکارم را بهم می ریخت
و حالا
حالا
چشمانم را می بندم
و تنها منتظر شنیدن صدای پا ی شما هستم
چشمانم بسته می مانند
حتی اگر تا آخر عمر
به انتظار یک نور خیره کننده و...
مطمئنم روزی دوباره خواهم دید و خواهم شنید ولی این بار آرامش خواهم یافت .
وقتی آمدید ،مرا هم صدا کنید و اجازه دیدن نور نگاهتان را به من هم بدهید، این تنها آرزوی کسی است که چشم بر دنیا بسته است ...
|