ابرها

 

حالا ابرها همه جا هستند ،

خورشید سالهاست پشت این ابرها ست

کم کم دارن روی دلم را هم می گیرند

دیگه خودم هم ،خودم را نمی بینم

ولی دوسشون دارم

اونها روی اشکهایی که مال هیچ کس جز تو نیست را هم می پوشونند، حتی همراهیم می کنند،

وابن شاید تنها خوبی اونهاست

 

ولی شاید وقتش باشه که کنار برن

کاش حداقل کسی می دونست من کجام شاید کمکم می کرد

کاش حداقل کسی می دونست من زیر این ابرها گم شدم

                                    کاش حداقل کسی می فهمید من از چی حرف می زنم