خلا

 

خدایا
شبها روز می شن و روزها شب
اما آسمان من نه خورشیدی داره و نه ماه و ستاره
نه شب تا بخوابم و آرام شم و
نه روز که مشغول دنیا شم و فراموش کنم
چیزی از زمان نمی دانم
نمی دانم چه مدت از این انتظار گذشته
فقط گهگاه وقتی از خستگی دویدن تو این سراب خوابم می بره
یه ستاره اون دور دورا می بینم که همش فریاد می زنم و صداش می کنم
انگار اون مال منه
اما ...
اما منو نمی خواد
یا این خلا رو روز کن و بگو بیاد
یا شب کن تا برای همیشه بخوابم