من خود را دیدم

 

الله

 

 

 

هزار آینه روبروی من

دیواربودند و من در رویای این دیوار آینه می دیدم

.

.

وقتی از خواب بیدار می شدم

می گفتند تو بیداری

 

وقتی راه می رفتم

می گفتند تو راه می روی

 

وقتی خود را تماشا می کردم

می گفتند تو ... هستی

 

وقتی

وقتی

وقتی

 

گاهی نگاهشان نمی کردم و باز مرا به خود نشان می دادند

 

اما

اما

 

دیوار بود نه آینه

دیوار بود

آن تصویر مال من نبود

یه عکس با چند حرکت ثابت

او من نبودم

اما

همه عمر دیدم و باور کردم

 

 

یک مشت آب

آب

آب

آبی چون آینه

هزار دیوار آینه وار را شکست

یک مشت آب

آینه واقعی شد

.

.

.

آسمان در او پیدا بود

ولی من تا به حال ندیده بودم ...

بیدار بودم و او می گفت نیستی ...

راه می رفتم  و او می گفت چرا ایستاده ای ...

خود را تماشا کردم اما من وجود نداشتم

تصویر در آن مشت آب، من نبودم !!!!!!

 

یا نه

نه

من بودم !!!!

اما خود را نمی شناختم !

 

من در آن مشت آب

برای اولین بار متولد شدم

 

من

خود را دیدم

من

حالا آینه دارم

من

وجود دارم

من

بیدارم

من

راه می روم

 

واین بار این یک حقیقت است

 

من خود را دیدم

-----------

من

منتظــــــرم