می خوام قبل از مردن جسمم خودم بمیرم 1

 

الله

 

 

دوشنبه ها یاد مرگ

 

می خوام مردنم رو مجسم کنم

می خوام بدونم چرا مرگ سخته ؟

 

مرگ ...

یعنی چه؟؟؟

 

با احتمال بالایی ممکنه من فردا بمیرم

خوب چه اتفاقی می افته !!

اول نوع مرگم به نظرم می اد

 

ممکنه یه تصادف باشه که شایع تره یا ممکنه به خاطر بیماری باشه که اصلا ازش خبر نداشتم

اصلا ممکنه یه لحظه وقتی تو خواب هستم لحظه مرگم فرا برسه

 

دوست ندارم این جور مردن ها رو ولی خوب به احتمال بالایی یکی از این انواع خواهد بود ...

حالا نکته اولی که به نظرم می رسه اینه که چی کارکنم تا این جوری نمیرم ؟؟؟

خوب جای تامل داره باید فکر کنم ....

 

بعدش چی می شه ؟؟؟ حالا به هر طریقی بالاخره مردم ... خوب اول که خانواده با خبر بشن حتما کلی ناراحت می شن ولی ناراحتی اونها برای من کاری نمی کنه ... من دیگه رفتم ... خوب بعدش چی می شه ؟؟ می برنم بهشت زهرا تا اول غسلم بدن و بعد دفن .... ولی نه شاید قبلش کلی تو خونه بمونم یا بیمارستان اگه تصادف کرده باشم و ممکنه کلی معتلی باشه تا بزارنم توی قبر ... توی اون مدت چی کار می کنم ؟؟؟ اون طور که شنیدم اون وقت که روحم از تنم جدا شه می تونم بقیه رو ببینم ... احتمالا گریه زاری بقیه رو می بینم ... مامانم که بی تابه و خواهر و برادرم هم خیلی مهربون هستن پس حتما حداقل دلشون برام می سوزه ... خوب بابا .. وای دلم نمی اد بابا رو ببینم  ... ولی من در چه حالی هستم در اون لحظه ؟؟؟...

 

می برنم تو مرده شور خونه ... تنم رو کسی می شوره ... تا به حال جز خودم کسی این کارو نکرده ... اصلا دوست ندارم بقیه منو ببینن ولی کاری از دستم برنمی اد ... دیگه قدرتی ندارم ... فقط این صحنه رو باید ببینم و عذاب بکشم ... تصورش هم برام عذاب داره ... بعدش ؟؟؟؟

 

با کفن تنم رو می پوشونن و احتمالا یه عده ای در حالی که لااله الاالله می گن می برنم به طرف قبر .. برام نماز هم شاید بخونن ولی واقعا این نماز برای منه؟ ؟ ... کسی وقتی نماز می خونه یعنی به من فکر می کنه که خدایا کمکش کن و ... فکر نمی کنم چون هیچ کس با دقت نمازو نمی خونه ... کاش می شد خودم برای خودم یه نماز حسابی می خوندم با حواس جمع و کلی ذکر و العفو ...  ولی نمی شه

 

انگار راستی راستی مردم ... دارن می برنم سمت قبر ها ...  وای خدا یعنی دیگه تموم شد!! ... اگه بزارنم تو قبر برزخم شروع می شه ... نمی خوام ... کمی صبر کنید ... صبر کنید ... بزارید همتون رو یه بار دیگه ببینم ... مامان می خوام بغلت کنم ... خواهرای خوبم  ... وای داداشی ام ... دختر نازش ... می خوام باهاش بازی کنم ، تا به امروز خیلی براش وقت نگذاشتم ... دوست دارم یه بار دیگه بگه عمه .....

 

 

دیگه نمی تونم ادامه بدم ...

واقعا تحمل این لحظه سخته

طاقتش رو ندارم

این اولین اشکی که برای مرده من ریخته می شه ... اونم توسط خودم ... قبل مردن !!!

 

اولین درسی که از حس خودم می گیرم : وابستگی ام به خانواده ام باعث سخت شدن این لحظه ها می شه

حتما دلایل دیگه ای هم داره ، کم کم پیداشون می کنم ...

 

 

 

خدای من به همه رحم کن جز با عنایت و لطف تو نمی شه ....

آقا جونم تو اون لحظه حتما بهم سر می زنید مگه نه ؟؟؟ میایید درسته ؟؟؟ تنهام که نمی گذارید ؟؟؟ اگه بدونم شما هستید دلتنگ هیچ کس نمی شم !!!

 

هنوز زنده ام و یه منتظر