الله
السلام علیک یا اباصالح المهدی
سلام رویای دور دست من !
امروز چون همیشه نبودی
نه ، بودی
چون همیشه بودی
ولی من باز دلتنگ بودن و نبودنت
دل را فرستادم به آسمان
انگار کند که به دیدار تو می آید
رفت و دلتنگ تر برگشت
تو نبودی
وقتی دل رفت
تو آمدی کنارم
و جایش چه خالی بود
وقتی برای ذهن مبهوت و جای خالی دل دعا خواندی
و گلی پرپرکردی بر جسم تنها مانده ام
دیگر دلم جایی نمی رود
گفته می ماند تا تو باز بیایی
دلتنگ ترم مولا
نسیم دیگر مرا به دشتهای آزاد ِ رها نمی برد
ابرها سیاه می بارند
خورشید فهمیده باورش ندارم
و چه تلخ بود وقتی ماه برای همیشه مُرد
اما من تنها دلتنگ توام
گیرم که ستاره ببارد بر من و ماه باز متولد شود
مگر تو می آیی برای تماشا؟
تمام شبنم ها را به آتش دادم تا
هستی تماشایی اش را بگیرد و به اسمان بالا برد
شاید
شاید
وقتی اشک شد در چشم ابر، در نزدیکی تو نشیند
مولا
مولا
چرا گمگشته در راهت را نمی جویی؟
باشد ! من خطا کردم و گم شدم
این قدر بود مهربانی تو ؟؟!!
ببخش اگر گزاف می گویم
دلتنگم
به این دلتنگی ببخش جرم منتظر را
مولا منتظرم
|