همه راااااااااا

به نام الله

سلام

 

 

 

در افق بود که پرسید سوار ........

آسمان مکثی کرد !!!!!

 

 

گاهی این مکث کردن و تعلل در جواب دادن انقدر طولانی می شه که

ترجیح می دی سر به بیابون بزاری و خودت پیدا کنی "خانه دوست کجاست"

 

گاهی فکر می کنم چرا می پرسم ؟ چرا توقع دارم ندونسته هام رو دیگرانی باشند که بدونن!

چرا کاری رو که آخر باید خودم انجام می دادم رو از اول خودم شروع نکردم ؟!

 

اما حالا هم دیر نیست

برای عاشق کردن لیلی باید مجنون بشم

باید دل به بیابون بزنم

ترس از دیوانگی و شیدایی

یا شایدم ترس از نگاه های دیگران ناآشنا  .....

 

 

سرور تمام لحظه هام !

انگار حالا وقتش شده

 

دل و دین و عقل و هوشم

همه راااااااااااااااا

همه راااااااا

 

بالاخره پیدا می کنم

اون روز می رسه که سرانگشتان مهربانی

دل من رو هم نوازش کنه

 

 

من منتظرم

 

 

حالا دیگه فقط جمعه ها دیوانه رسیدن نمی شم

هر روز

هر لحظه

..................

حالا می فهمم ریحان چی می گفت