صاحب لحظه رستاخیز

 

یه لحظه است ,باور می کنید ...باورش سخته

تو یه نقطه زمستو تموم می شه و بهار میاد

ولی اون لحظه کجاست چیه ...نمی تونه بدون بعد باشه

اون لحظه نه از آن زمستونه نه بهار ...

می گن لحظه نو شدنه , تغییر کردن  ...ولی من چطور می تونم تازه شم ن بشم در حالیکه نفسی که در لحظه های قبل کشیدم هنوز دلیلی برای بر گشتن نداره

دائم دلم می پرسه یعنی اون میاد تو سال نو امامون میاد ..یعنی باید باز منتظر بود ..ولی طاقتی نمونده ..

مطمئن نیستم بتونم نو بشم بتونم این رستاخیز و باور کنم

رستاخیز من لحظه اومدن شماست

من تو زمستونی که به دنیا اومدم می مونم منتظر تا شما بیاید و با هم پا تو بهار بزاریم  یه بهار واقعی دوست داشتنی ...بهاری که واقعا بشه متحول شد

اونوقت شاید اون نقطه مبهم معنا بگیره و صاحبشو پیدا کنه

صاحب اون لحظه بی نام شمائید

که زمستونو به بهار پیوند می زنید

من منتظرم