روزها شادم ، صبح ها مثل اینه که بهترین روز زندگیم آغاز شده
چون ممکنه همون روزی باشه که قراره تو رو ببینم
هر صبح شاد برای دیدنت بیرون می آم
اما با تمام غم دنیا با غم ندیدنت برمی گردم
صبحها هزار امید برای دیدنت دارم ولی آخر روز همه اون امید میشه یه دنیا دلتنگی و دلم و بیشتر فشار میده
صبحها به شوق رسیدن نگاه بی قرارم به تو می آم و آخرش حتی صدای فریادم هم به گوشت نمی رسه
هر صبح می گم دیگه امروز مال منه، مال من، همه چیز برای من امروز زنده است ولی باز هم آخر روز منم که یه مرده ام و هیچ چیز اون روز مال من نبوده حتی هوایی که نفس کشیدم هم مال کس دیگه ای بوده
خیلی احمقانه است نه
پس برای چی زنده ام
برای اینکه یه امید دیگه باقی مونده
رویای تو، در شب
اونقدر زیبا که به من توان زنده موندن می ده
با این قد کوتاه هر روز از صبح تا شب رو نوک انگشتام می ایستم و پشت خورشید و ستاره ها تو آسمون دنبالت می گردم
همه آسمونها رو گشتم
خیلی طول نمی کشه چند تا بیشتر نمونده
اگر توی اون آسمون ها هم نباشی دیگه کارم با این دنیا تموم میشه
دیگه باید آماده شم ،جسم خسته ام را روی این زمینی که ازش متنفرم می گذارم و می رم تا تو یه دنیای دیگه دنبالت بگردم
حق داری نخوای تو این دنیا نفس بکشی منم دوسش ندارم
فردا دوباره صبح می شه ، شاد و با انرژی می رم تا دوباره دنبالت بگردم آخرشو نمی دونم شاید با تو به خونه برگردم شاید هم با غمت و یه دنیا بی قراری به کوله بارم اضافه کنم
ولی این انتظار تموم می شه یا با اومدن تو به زمین یا با اومدن من به آسمون
من منتظرم