در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

گفت منتظر باش!!

به نام الله

سلام





دیشب یکی گفت  پاشو دست دلت رو بگیر  برو  کمی دورترها منتظر بمون !!! گفت هنوز وقت اش نیست .... این جاده هم جاده تو نیست !! اگر هم هست باید کمی جهت اش درست بشه تا تو بتونی تهش رو ببینی و الا ....

بقیه اش رو نگفت :(

فقط گفت منتظر باش



من منتظرم




داغ ِ داغ


یا الله

 

 

اون روز، ظهر بود که خورشید طلوع کرد و یکسره به سراغ غنچه کنج باغچه رفت .... بعد از یک شب بلند تاریک و پر از سکوت و کمی سرد، غنچه تازه شکفته معنای این گرما رو نمی فهمید ... نه می تونست خودش را پنهان کنه و نه خورشید قصد رفتن داشت ... روشنایی پرهیاهوی اش را دوست داشت و از گرمای غافلگیرکننده اش می سوخت .....

 

کاش درختی سایه هدیه می کرد

کاش نسیمی این هیجان داغ را کم می کرد

کاش خورشید فقط یک ستاره بود !

 

 

 

؟؟؟

یا رب یا الله

سلام

 


 

 

دلم چرا قهر می کند با او که چون من است

غمم چرا ناز می کند بر دل که بی سر است

 

 

منتظرم !

 

 

الله



دلم باران طلب کرد، این چه بادی است !؟




مولای عشق

بسم الله

سلام مولای من

 

   گفته اند : ....



- اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را     به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را 

(حافظ (

- هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد   نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را         فدای مقدمش سازم سرودست و تن و پا را
من آن چیزی که خود دارم نصیب دوست گردانم     نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را

 (صایب تبریزی )

- اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را        به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد     نه چون صایب که می بخشد سرو دست و تن و پا را
سرو دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند  نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را  

(شهریار)

   اما .......... 

 

- اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به ناز هر دمش بخشم بهشت و تک خدایم را 

که گر روحی بود معنا در این بازار بی رویا

هم او مولای عشق است و به "هو" بخشد دل ما را

(منتظر)


البته دوست دارم بگم:


- اگر آن "یوسف رضوانی" بدست آرد دل ما را

به ناز هر دمش بخشم بهشت و تک خدایم را 

که گر روحی بود معنا در این بازار بی رویا

هم او مولای عشق است و به "هو" بخشد دل ما را

 

....

مولا ! می دونم اشتباه نکردم ... از پادشاه عالم ... این همه به لطف به یه گدا .... می دونم که شما لبریز از خدا هستید ، برای همینه که چون او نزدیک و مهربان هستید .... کمکم کنید

 

منتظر هنوز منتظر ِ

 

تاریکی ... هیچ .... نور


بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

 

 

 

باورم نمی شد که با "هیچ" بشه شکست

در "هیچ" گیر کرد

با "هیچ" برخورد کرد و صدمه دید

یا حتی همین "هیچ" مانعی برای جلوتر رفتن بشه

 

 

چشماتو بازِ باز کن

در تاریکی مطلق، بدون هیچ روزنه ای

قدم بردار

قبل از سومین قدم ، حتما با سر می خوری به "هیچ"

به خلا روبروت

به چیزی که نیست

حتی وقتی دستات رو جلو می گیری و دنبال دستاویزی می گردی

 

و اگر این تاریکی ادامه پیدا کنه

اگر در طول راه هیچ دستاویزی نباشه

حتما سقوط می کنی

در یکی از چاله هایی که وجود نداره

اما چون تو نبودنش رو نمی تونی ببینی، می افتی توش !!!

 

امتحان کن

تو هم باورمی کنی

 

باور میکنی که اگر نباشه

حتی همین "هیچ" می تونه نابودت کنه

باور می کنی که اگر نباشه

تو هم کم کم فراموش میکنی که هستی

 شاید حتی ترجیح بدی اون چشمای باز ِ باز رو ببندی

چون

نه چیزی قابل دیدن ِ

و نه چیزی ارزش نگاه کردن داره

 

امتحان کن

تا باور کنی بدون نور،

"هیچ"  بزرگتر از توست

عمیق تر از هر دره ای ِ

و ضربه اش از هر برخوردی کشنده تر

 

امتحان کن

تا باور کنی اون خود نور ِ

 

 

 

به انتظار نور

 

 

عاقبت خواهد شناخت

بسم الله

السلام یا مولای

 

 

 

روزها فکر من این بود و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

           
از کجا .... بهر چه ... به کجا .... وطن ....

 

در قفس بودم و آواز قناری در گوش

در پی باد سحر، یاد عزیزی چون نوش

 

"از کجا" درد نبود، "بهر چه" اش سخت نبود

"به کجا" مضطر کرد، آه شبم یک زهر بود

 

یار من غار نداشت، بستر و دیوار نداشت

وطنم کنج دل اش بود و منی جای نداشت

 

در عزای رخ یکدانه شکست بال و پرم

در غمش سوخت نگاه ِ پرنوای هر شبم

 

دیده ام روشن از او بود و صدایم از او

هر دمم نام عزیز و هر کلامم از او

..........

من چرا گمشده خوانم نَفس با او را

چند روزی است میان در و دیوار مرا

 

منتظر یار شناسد، غم دیدار شناسد

م ه د ی صاحب زمان را، عاقبت خواهد شناسد

 

 

منتظر

 

 

 

 

"مولای من ! عجل .......... "

 

 

 

 

بهار !!!!

یا الله

سلام

 

 

 

آنقدر هوا بهاری است که بهار یخ زده است در دستان تازه مسافر ِ ناآشنای آمده از زمستان !!!!

راستی ! اگر کسی نداند که بهار است، خواهد فهمید که بهاری در کار بوده و حال در همه جا هست !!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟

باغچه تب کرده مرا که باوری از بهار نیست !!

 

بهار ِ من !

گرآمدی ، با باران خبرم کن ....

 

 

منتظر

 

 

بهار !!!!


یا الله و یا رحیم

یا ارحم الرحمین

 

السلام علیک یا نور

السلام علیک یا بقیه الله

السلام علیک یا نفسی فدائه

 

 

در عجبم بهار شد ؟؟؟؟  بهار شد !!!!!

گمشده دیار را کسی صدا نمی کند ؟!

 

 

***

زمزمه بهار را سنوبران نوشته اند

هر سخن شکوفه را قاصدکان شنفته اند

 

گرچه درون ِ من تهی، صدای دل در اوج بود

عجب ز گوش روزگار

            نغمه انتظار را، قرار ِ بیقرار را

در های هوی این زمان

            نه بلبلان ، نه قاصدک، نه آفتاب بی امان

                        در عمق خواب آسمان، به داد باد ناتوان

 

نشنیده اند

نشنیده اند

نشنیده اند

!!!!!!!!!

 

 

.....

 

لحظه عبور شما از ثانیه های گمشده بین گذشته و اینده ، پر از التهاب ملموسی از امید ِ پایان ِ انتظار بود

کلمات مقدس یک به یک چشمانم را نواخت و بر دل نشست

اما دعا !!!

چون پرکنده ای ترسان و مضطر، در نوسان نو شدن نفس ها ، بین خواستن و گریستن و فنا شدن .... تنها ایستاد و برای حرکت دعا کرد ..... شاید راهی گذاری در امتداد وصال و تقاطع واژه واژه های معرفت و شاید دیدار .......

 

آمین گویم باشید بهترین هدیه الهی

منتظر




منتظر نشانه ام !

 

یا الله

السلام یا نورالعالمین

 

 

به انتظار ِ بهار نه، منتظر ِ بهانه ام !

به انتظار ِ یار نه، منتظر ِ نشانه ام !

 

 

اللهم بنور قدسک و عظمت اولیائک

عجل بظهور المهدی

 

یا الله و یا الله و یا الله

 

تعزیت

الله

سلام سرور عالمیان



این روز عزیز رو گرامی می دارم و می خوام در غم تون شریک باشم

و

به شادی مون دعوتتون می کنم



گرچه برای شما سخت ترین لحظه هاست

برای ما نوید نجات


ما رو بپذیرید آقا

منتظر






الله




یکی هست که هیچ وقت نیست !

تا کی انتظار؟؟؟؟




باران همیشه می بارد

الله

السلام علیک یا حجه الله

 

 

 

باران می بارید ....

 

بر لطافت چمن زار دست می کشیدم و با باد بازی و .... شاد شاد شاد

آسمان زیباترین تصویر دفترچه نقاشی ام بود و خورشیدش همیشه تابان

 

دست در دست تمام خوبیها زمان را قدم می زدم

 

باران می بارید ....

دنیا انقدر بزرگ و عجیب بود که در هر سبزینه ای روزها و ساعت ها غرق می شدم و در انتها نور بود و نور بود و نور بود

مرکبم دادی تا در اوج به عظمت نور بپیوندم

 

پا به پای آفرینش، ذهنم را می پیمودم

 

و باران می بارید ....

انسانها چشم داشتند و تنفس تنها راه ادامه دیدن بود

انسانها حرف می زدند، چیزی لحظه هایشان را به هم گره می زد، و انسانها عجیب تر از باریکه نور روزنه آن در همیشه بسته بودند که به تنهایی گلدان گوشه اتاقم را نمایان می کرد!

 

با قدم های تنها و مردد، واژه ای به نام انسان را جستجو می کردم

 

و باران هنوز می بارید ....

گذشته ، حال ، آینده .... پازل من با این سه جزء تصویر واضحی نداشت

هیچ خطی منحنی مسیرهای مرا قطع نمی کرد

گذشته تمام شده بود . سرعت عبور لحظه ها ، مست دانسته هایم می کرد و سایه های رو به فردا، در مقابل من بو دند و مرا به قله های ناآشنا میخواندند. اما نه خطها تصویر می ساختند و نه رنگها معنا می بخشیدند !

 

واژه وازه زنجیری برای پیوند ثانیه ها می جستم

 

و باران همچنان می بارید ....

و من باران را دیدم            بوئیدم     لمس کردم           لبریز شدم از تازگی

و نور معنا گرفت

و ثانیه ها رنگی شدند

وخطها مهربان شدند

و سایه ها در من حل شدند

و پیوند واژه ها پیدا شد

 

 

و باران همیشه می بارید ....

همیشه می بارد ....

همیشه همیشه همیشه

 

 

یا الله

شکرالله شکرالله شکرالله

 

و سپاس خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت

هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون برمی اید مفرح ذات

پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب

(گلستان سعدی)

 

 

شکرگزار ثانیه های بودنتان هستم، عزیزترین!

 

منتظر

 

 

دلتنگ تر از ....


الله

سلام مهربان

 

 

دلتنگ تر از دریا شده ای؟؟

می دانی شادتر از باغچه کس نیست؟؟

 

من امروز فهمیدم!!

وقتی صدای ناله اش شنیدم!

پرهیاهو و مواج و بی کران و وووووو تنهـــــــــــــــــــــــــــاااا

همان زمان که باغچه تمام عشقش را در آغوش گرفته و خوابیده بود

ساده و کوچک و ....

 

و تو تنها سایه مهربان ِ باغچه تب کرده در زیر خورشید بودی

و تنها صبور زمزمه های همیشه دریا

و تو دلتنگ تر از دریایی

دلتنگ تر از هر غروب

و دلتنگ تر از من !

من جز تویی ندارم و تو جز خود کسی

 

با هم دعا کنیم ... تا مقصد باد ... این بار کوی ما باشد و ... نامه دیدار

 

مهربان !

این نیز بگذرد!

 

منتظر

 

 

 

 

باران من


الله

سلام

 

 

1 2 3  ... امروز!

 

خیال تو آرام می بارد و لبریز می شوم از بودن ات در تمام ثانیه های نمناک گوارا

تازه می شوم با قطره قطره های مهر بی پایان ات

باز می باری

بر چشمان ِ خیره به دستان ات

ناگهان عاشق می شوم

ترانه سر می دهی

بوسه باران می کنم نسیم روان ِ به کوی تو را

همچنان جاری هستی

در تک تک برکه های چشم به راه ِ دریا

سرمست می چرخم و می بویم و می خندم از این بزم

که با چشم تو برپاست

سرشارم از خواستن و تو بسیار نزدیکی

نامت را به آغوش می کشم و در انتظار شادم

بی مهابا می تازی ...

در صحنه، صخره ای است به بلندای نور

و تو تنها تصویر برنده قله ای

 

 

 

حضورت مبارک