امروز یکی دیگه از رویاهام تعبیر شد
گلی که دوستش داشتم تو باغچه خونه همسایه شکفت
آره همسایه..
رو کردم به خورشید و حسابی خندیدم
اینبار خورشید بود که تازیانه اش را محکمتر از همه تو کویر باغچه خونم کوبید
و من باز خندیدم
حالا دیگه خورشید هم می خواست تو خشکی کویرم نقش داشته باشه
کم کم داره سرد می شه
شب شده
حالا نوبت ماه
باز می خواد بیاد تا ستاره های تازه اش را به رخم بکشه
من دوباره می خندم به این بازی بی رحمانه ...
دیگه دارم یخ می کنم
روپوش مخملی رویاهام دیگه کهنه و نازک شده
زمستون تو راهه
چیزی برای تن کردن ندارم
کاش صبح بشه ... دیگه طاقت تاریکی را ندارم
یعنی فردا اون رد پا رو می بینم ؟!
اگه اون هم تو خونه همسایه باشه چی ؟؟؟!!!!!!!!!!!