تنها یک نفس مانده ...
باور کن دیگر تنها یک نفس باقی مانده
با او چه کنم
تو بگو
تو را فریاد کنم ، یا قدم دیگری بردارم
تو نبودی در تمام قدمهای گذشته
ولی شاید قدم بعدی کنار تو باشد
با او چه کنم
تو بگو
با این نفس تو را فریاد کنم، یا دستانم را بار دگر بالا برم
تو را خواستم در تمام دعاهای گذشته
ولی شاید اینبار پذیرفته شود
با او چه کنم
تو بگو
با این نفس آخر تو را فریاد کنم، یا نگاهی به پشت سر
شاید در میان رهگذران بودی و ندیدمت
با او چه کنم
تو بگو
تو را فریاد کنم ،یا خیالی دیگر از تو سازم
تمام خیالهای گذشته بر آب شد و نیامدی
ولی شاید اینبار حقیقت یابد
با او چه کنم
تو بگو
تو را فریاد کنم ، یا بغض همیشگی را بشکنم
همیشه در گلو بود ومجالی برای شکستن نیافت
با او چه کنم
تو بگو
تو را فریاد کنم ، یا .... تو را فریاد کنم
همه نفس های گذشته پر از فریاد تو بود
اما همه در درون سینه ام
با این نفس تو را فریاد می کنم
بلند تر از همیشه و نه در درون
تو را فریاد می کنم
برای شکستن این همه تنهایی
برای شکستن ابهت گریه
برای خواندن نامی که همیشه آرزویش کردم
و
می گریم
برای اولین ، نه ، برای آخرین بار
و دیگر تمام
آخرین فریاد
خداحافظ ------------------
روزها شادم ، صبح ها مثل اینه که بهترین روز زندگیم آغاز شده
چون ممکنه همون روزی باشه که قراره تو رو ببینم
هر صبح شاد برای دیدنت بیرون می آم
اما با تمام غم دنیا با غم ندیدنت برمی گردم
صبحها هزار امید برای دیدنت دارم ولی آخر روز همه اون امید میشه یه دنیا دلتنگی و دلم و بیشتر فشار میده
صبحها به شوق رسیدن نگاه بی قرارم به تو می آم و آخرش حتی صدای فریادم هم به گوشت نمی رسه
هر صبح می گم دیگه امروز مال منه، مال من، همه چیز برای من امروز زنده است ولی باز هم آخر روز منم که یه مرده ام و هیچ چیز اون روز مال من نبوده حتی هوایی که نفس کشیدم هم مال کس دیگه ای بوده
خیلی احمقانه است نه
پس برای چی زنده ام
برای اینکه یه امید دیگه باقی مونده
رویای تو، در شب
اونقدر زیبا که به من توان زنده موندن می ده
با این قد کوتاه هر روز از صبح تا شب رو نوک انگشتام می ایستم و پشت خورشید و ستاره ها تو آسمون دنبالت می گردم
همه آسمونها رو گشتم
خیلی طول نمی کشه چند تا بیشتر نمونده
اگر توی اون آسمون ها هم نباشی دیگه کارم با این دنیا تموم میشه
دیگه باید آماده شم ،جسم خسته ام را روی این زمینی که ازش متنفرم می گذارم و می رم تا تو یه دنیای دیگه دنبالت بگردم
حق داری نخوای تو این دنیا نفس بکشی منم دوسش ندارم
فردا دوباره صبح می شه ، شاد و با انرژی می رم تا دوباره دنبالت بگردم آخرشو نمی دونم شاید با تو به خونه برگردم شاید هم با غمت و یه دنیا بی قراری به کوله بارم اضافه کنم
ولی این انتظار تموم می شه یا با اومدن تو به زمین یا با اومدن من به آسمون
من منتظرم
تقریبا یک ماه از اون روزها می گذره ، از روزا و شبهای خلوت با خدا ، با شما ، از شبهای دعا و عبادت، از روزهای اعتکاف که تنها برای اومدن شما دعا کردم
در تمام سحرها همراه با همه منتظرانتان تنها فقط شما را خواستیم ، اشک ریختیم و از خدا اومدن شما را تمنا کردیم ،
حالا چهار جمعه گذشته ، ولی باز از شما باید وعده هفته دیگر را بپذیریم ،
عزیزترین ، تنها دوست ، می دونم که شما از ما تنهاتر هستید
بیایید با هم برای زودتر آمدنتون دعا کنیم........
وقتی پرده ها کنار می روند
تنها منتظر دیدن یه چیزم
صاحب دلی که همیشه بی قرار و دلتنگ و منتظر بوده ...
عجل علی ظهوره
چون صید به دام تو به هر لحظه شکارم
ای تحفه نگارم
از دوری صیاد دگر تاب نیارم
رفتست قرارم
چون آهوی گمگشته به هر گوشه دوانم
تا دام در آغوش نگیرم نگرانم
از ناوک مژگان چو تو صد تیر پرانی
بر دل بنشانی
چون پرتو خورشید اگر رو بکشانی
وای از شب تارم
در بند و گرفتار بر آن سلسله مویم
از دیده ره کوی تو با عشق بشویم
با حال نزارم
برخیز که داد از من بیچاره ستانی
بنشین که شرر بر دل تنگم بنشانی
تا آن لب شیرین به سخن باز گشایی
خوش جلوه نمایی
ای برده ام آه از دل عشاق کجایی
تا سجده گذارم
گر بوی تو را باد به منزل برساند
جانم برهاند
ور نه ز وجودم اثری هیچ نماند
جز گرد و غبارم
وقتست که باز آیی
از سفر و از تو که چون مسافر بودی برای من
با باد آمدی و چون گرد باد مرا در هم پیچیدی و چون طوفانی آشفتی و بی قرار ، در بارانی تند و بی امان، زیر رعد مرا رها کردی با برق رفتی
کجا نمی دانم
ولی شاید به آسمان
که در زمین تنها قلب من خانه توست
سعی کردم ،
سالها،
به اندازه تمام نفسهایم
تا به آسمان که جایگاه توست آیم
ولی میدانم از چه روست که نمی توانم
چون تو نمی خواهی
چون من نیستم آنکه تو می خواهی
خواستم شوم آنچه در فکر توست از من
و باز سعی کردم
به اندازه تمام قدمهایی که در این دنیا برداشته ام
اما نشد
و باز چون تو نخواستی
که اگر نگاهی می کردی همه چیز را یافته و آموخته بودم
و نمی دانم چرا
چرا نخواستی لحظه ای به بنده خود به عاشق خود نگاه کنی
که من جز تو در پی چیزی نبودم
گاهی با خود می جنگم به خاطر این تفکر ،که در تو نیست این صفات که من به آن گله مندم
می جنگم با خود که او برتر است برتر از آنچه فکر می کنی
مهربان است مهربان تر از آنچه تصور کنی
در اعماق دلم می دانم یعنی امید دارم به این که تو مرا می خواهی می بینی می شناسی و آنچه برایم می خواهی تنها از صبر من کمی فراتر است
من صبور نیستم تا انتهای تصویر تو را از زندگی ام ببینم ولی می دانم نقشی که برای من زده ای از آنچه من در خیال برای خود می سازم بسیار زیباتر است و این تنها اندیشه ای ایست که مرا از نابودی و ناامیدی باز می دارد
من صبور نیستم ولی تو را بیشتر از آن که حتی خود می دانم دوست دارم و باور دارم
فقط این را بدان "عزیز ترین من چون تو صبور نیستم"
و مرا بپذیر
پس از همه آن ناله ها و خواهش های امیدوارانه
پیام دریافت شد،
می دونستم شما خیای خوبید ،من را بی جواب نمی گذاشتید
شاید فکر کنید خیلی خوش خیالم ولمن به نشانه ها اعتقاد دارم
بعد از آرزوی دیشب منتظر یک جواب یه نشونه یا یه چیزی ازشما بودم که بدونم حرفهام را شنیدید،
این SMS جواب شما بود، مگه نه، من که این طور فکرمی کنم:
"وقتی خدا بهت میگه باشه، یعنی چیزی که ازش خواستی را بهت میده ،اگه گفت صبر کن یعنی چیز بهتری میده ، و وقتی میگه نه داره بهترین و برات آماده می کنه "
من مثل همیشه منتظرم و امیدوار
آرزو یعنی امید چشم انتظاری چشم داشت
آرزومند یعنی امیدوار
و آرزو کردن یعنی تمنا کردن
اینها تعریف واژه آرزو تو لغت نامه است،
من این و نمی دونستم ولی کاملا درک می کردم
همیشه چشم انتظار آمدن شما بودم و تنها آرزوم هم دیدن و بودن در کنار دوستان شما بوده
حالا می بینم که هر دوی اینها یه چیز هستن ، آرزوی من و انتظارم
و من امشب باز مثل هزاران بار گذشته آرزو میکنم ،یعنی همون تمنای همیشگی
خواهش می کنم بیاید، زودتر ، خواهش می کنم کمکم کنید یعنی بخواهید که من هم از منتظران واقعی شما باشم
این اولین و مهمترین آرزوی من تو این شبه ، نمی دونم چرا نا خود آگاه بانوشتن این جمله ها اشک از چشمام سرازیر می شه ،اشکهایی که همیشه با من بودن ،ولی تو شب ، وقتی که هیچ کس نتونه ببینه ...
یعنی ممکنه این به خاطر این باشه که شما آرزوی من را براورده کردید ،یعنی منو پذیرفتید،
تو همون حس غریبی که همیشه با منی
تو بهونه هر عاشق واسه زنده موندنی
تو امید انتظاری تو دلهای ناامید ........
عمری دلم گرفته ،گله دارم از جدایی
غایب همیشه حاضر تو کجایی تو کجایی..........
درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری چشیده ام که مپرس
گشته ام در تمام عالم و آخرکار دلبری برگزیده ام که مپرس
دوستون دارم و منتظرم
حالا ابرها همه جا هستند ،
خورشید سالهاست پشت این ابرها ست
کم کم دارن روی دلم را هم می گیرند
دیگه خودم هم ،خودم را نمی بینم
ولی دوسشون دارم
اونها روی اشکهایی که مال هیچ کس جز تو نیست را هم می پوشونند، حتی همراهیم می کنند،
وابن شاید تنها خوبی اونهاست
ولی شاید وقتش باشه که کنار برن
کاش حداقل کسی می دونست من کجام شاید کمکم می کرد
کاش حداقل کسی می دونست من زیر این ابرها گم شدم
کاش حداقل کسی می فهمید من از چی حرف می زنم
حالا تقریبا ده سال می گذره ،از روزی که متولد شد،دیگه بزرگ شده ، خیلی چیز ها را می فهمه ،همه چیز با اون روزا فرق کرده ،اون روزا درست نمی دونست برای چی داره پرواز می کنه ،نمی دونست چرا فقط دوست داره روی این کوه بنشینه ،نمی دونست تو اوج بودن و بلندی را دوست داشتن به همین راحتی و سادگی نیست.ولی حالا دیگه بزرگ شده ،خوب می فهمه چرا باید پرواز کنه ،می دونه دنبال چی می گرده ،اون کوهی که همیشه روش می نشست را هم دیگه خوب می شناسه ....
اون روز که برای اولین بار ،بالهاش را باز کرد و فهمید می تونه پرواز کنه ،خیلی خوشحال بود ،مثل اینکه همه چیزی که از زندگی می خواست همین بوده،خیلی زمین خورد ولی خسته و دلزده نشد ،می دونست اول راهه ،کلی ذوق و فکر برای آینده داشت ،ولی از همون روز اول وبرای اولین بار بلندترین جایی که می دید را برای پریدن و پرزدن انتخاب کرد.آره اولین تجربه زمین خوردنش هم به همون اندازه بزرگ و سخت بود ولی بلند شد.....حتی کم کم بالاتر رفت بالاتر بالاتر تا اینکه دیگه در اوج بود ،دیگه چیز بلندتری وجود نداشت ،ولی این، با روحیه و شوق و هیجان اون همخونی نداشت ،مگه میشه دیگه بالاتری وجود نداشته باشه....و این آغاز فهمیدن ، آغاز چشیدن انتظار ، آغاز سختی و آغاز تنهایی بود.
خیلی زود نه، ولی بعد از مدتی به جایی رسید که دیگه توان بالاتر رفتن نداشت.ولی تحمل و طاقت موندن هم نداشت .دیگه به یه بلندی تو اون اوج نیاز داشت، تا لحظه ای روش بنشینه ،تا اون را جایگزین کوهی کنه که شروع بالا رفتن اش بود .اون مطمئن بود که چنین بلندی هست اما کجا نمی دونست .توی اوج نگاه کردن به پایین ،یعنی مرگ ،ولی کم کم داشت راضی می شد، فکر می کرد ممکنه اوجی که دنبالش می گرده این قدر هم بالا نبوده باشه ،شاید اون کوهی که می تونست بهش تکیه کنه تو مسیر بالا اومدن اون نبوده ،تو یه جای دیگه است ،... هزار تا شاید دیگه
حالا بعد از ده سال ،تو اوج جوونی ،بالهاش دیگه طاقت ندارن ،دیگه می خواد رو قله کوه آرزوهاش بنشینه ،شاید حتی برای همیشه ،اگه پیداش کنه شاید دیگه هیچ وقت پرواز نکنه
اون خوب می دونه دنبال چی و کی می گرده ،ولی انگار زود وارد این بازی شده،انگار همه دنیا دست به دست هم دادن تا اون را ازش پنهان کنند،گاهی فکر می کنه شاید اگر پرواز نمی کرد ،شاید اگر این قدر اوج نمی گرفت،می تونست اون را بهتر ببینه ،گاهی بهش میگن اون خودش نمی خواد تو را ببینه ،ولی این پرواز برای خاطر اونه ،پس اون نباید به خاطر تو اوج بودن از من دوری کنه ،من حاضرم سقوط کنم ،ولی تنها وقتی که اون بخواد و اون بگه ،اگر اون بخواد این سقوط و مرگ هم برام لذت بخشه ،
من هنوز دارم پرواز می کنم هنوز .... ولی شاید فردا دیگه بالهام همراهیم نکنند
کاش یه لحظه تو این پرواز همراهم باشه
من باز منتظر می مونم
شبه قبول
روز حالا حالا ها نمی اد قبول
گفتم داره دیر می شه گفتید نه حالا وقتش نیست، باشه اینم قبول
دیروز گرم بود نمی شد کاری کرد ،بهانه خوبی نبود ولی قبول
روز قبلش بارون اومده بود بازم نمی شد ،بازم قبول
فردا ممکنه ابری باشه ،لابد خوش یمن نیست ، قبول
سال گذشته که چون سال خروس بود اصلا نمی شد ،!!! قبول
سالهای قبلش هم سرمون شلوغ بود
صبح ها ممکنه کسی خواب باشه ،نمی شه، قبول
ظهر، آخه حالا وقت این حرفها و کاراست ،ای بابا ،قبول
بعد از ظهر ،اصلا کسی این موقع روز حوصله نداره ،قبول
نزدیک غروب ، حالا هم که دلم گرفته و نمی خوام با هیچ کس حرف بزنم ،قبول
شب شد دیگه دیره ،قبول
...........
چی موند ؟، کی وقتش ه ؟ ، کجا ؟ چی شد اصلا ؟
انقدر دنبال وقت مناسب ،جای مناسب ، آدم مناسب ، حرف مناسب ، ....
خسته شدم و این بار منم که حق دارم و باید بگید قبول ،
آره قبول کنید که من جز داشتن شما و ......... تو رویا چاره دیگه ای ندارم
حالا شبه ،برای هر کاره دیگه ای دیره ،درست ، اما
برای رویا ساختن حالا باید شروع کرد
حالا همه وقت و همه آدمها و همه جاها و ........ تمام دنیا مال منه تا شما را توش تصور کنم و هرچند خیالی ، لحظه ای احساس کنم می تونم کنارتون باشم ،می تونم ....،می تونم خیره بشم تو چشماتون و .......نه حتی تو رویا هم تا حالا نتونستم این کارو کنم ، یعنی هنوز با وجود تمام رویا های شبها ،چیزی هست که آروزی دیدنش و تو روز دارم توی واقعیت ،
پس خواهش می کنم یه وقتی هم برای من بدید ،خواهش می کنم .........
خواهش می کنم، دیگه بهانه ای جز خودم نمی بینم ،
این من را، شما از میون بردارید
آرزو می کنم فردا، نه ابری باشه نه بارونی نه حتی آفتابی
یه وقتی بین روز و شب و ظهر و غروب
یه جایی دور از همه ادمها
بتونم بی نظیر ترین قلب دنیا را حس کنم
مهم نیست بعدش چی میشه ،
فقط می دونم دیگه به هر چی می خوام رسیدم و دیگه آماده رفتنم
می تونید من را هر جا که می خواهید ببرید
من باز منتظرم
ببین کجا رفت ،دلت تنها کجا رفت، تو موندی و بی کسی و یه آسمون ...
دیگه نمیاد دیگه پیشت نمیاد تنها شدی اون رفت و ...
حق داشت که بره ولی من ، من زمینی، چی کار کنم که با رفنش منو بی قرار تر کرده
حالا که دیگه دلم مال اون شده دیگه هیچی ندارم
جز یه راه بی انتها برای خیره شدن و منتظر موندن
تا .... خودش بیاد و دلم را هم بیاره
اون میاد و من منتظرم
امروز از یه حرفی خیلی دلم شکست
چرا کاری نکردید
چرا جلوی اون اتفاق را نگرفتید
شما می تونستید کاری کنید که اون حرف هیچ وقت زده نشده ولی کاری نکردید
چرا
دارید منو امتحان می کنید ولی من دیگه این همه هم اوضاعم خراب نیست
شما دیگه اینو می دونید
من از شما گله دارم ،نه از کسی که اون حرفا رو زد
نکنه تنهام گذاشتید
نکنه دیگه هوامو ندارید
نمی خوام اینو باور کنم
شما تنهام نمی زارید
مطمئنم
پس لطفا بیشتر هوامو داشته باشید
لطفا
خیلی بی حوصله بودم که
یاد روزی افتادم که برای اولین بار شما را دیدم
حسی که تو وان لحظه ها داشتم ،هیچ جوری قابل توضیح نیست ،ولی
انگار قلبم دیگه طاقت زدن نداشت
سنگینی اش را حس می کردم
لبهام از هم باز نمی شدن ،هزار تا حرف تو گلوم پشت این لبها گیرکرده بود و می خواست یکدفعه بیرون بیفتد ،
حتی توان ایستادن هم نداشتم ،
پاهام سست شده بودن
چشمهام نمی تونستن از چهرتون دل بکنن ولی
اونقدر هم شرمنده بودن که روشون نمی شد نگاه کنن ،
سرگردون بین چشمهاتون و زمین بالا و پایین و می گشتن
هیچی نتونستم بگم ،
هیچی
فقط تو دلم فریاد می زدم دوستون دارم
هیچی نگفتید
فقط یه لبخند و بعد
رفتید ،
برای همیشه ...
ولی کاش واقعا چنین دیداری حتی برای یکبار هم واقعیت داشت ،
اما این هم فقط یه خواب بود ...یه خیال....
حتی این دیدار کوتاه بی کلام هم در واقعیت وجود نداشته
حالا بی حوصله تر شدم
یاد این خواب ، با همه تصاویرش ،هر شب جلوی چشمام
من اون خواب را با همه وجودم حس کردم ،درست مثل واقعیت
ولی چه فایده
اون خواب هیچ وقت واقعیت نداشته....
ولی من باز هم منتظرم