در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

دلت نسوخت


                                                             
                                                                  
دلت نسوخت وقتی دیدی خارها را من ناز میکنم 
                                                                  
آخه نبودی که بگم هیچ کس و دیگه ندارم
                                                             





"منتظرت"

با ز می جویمت

پرسیدم چگونه بیابم
نگاهی که هرگز ندیده ام و صدایی که هرگز نشنیده ام
گرچه
هرشب و هر ورز
هر لحظه
به یاد اویم و طالبش

با جواب او در آن، یافتم آنکه تمام عمر به انتظارش بودم
""
اگر او را نمی شناختی
اگر او به تو نزدیک نبود
اگر دوستت نداشت
اگر او را تاکنون ندیده بودی
مطمئن باش حتی آنی نمی توانستی به یاد او باشی و طلبش کنی
""
دوستت دارم
تو را که همواره
با من، نزدیک من، در فکر و دل و دیده من
و در تمام لحظه های شادی و دلتنگیم بودی و هستی

با ز می جویمت
اما اکنون در خودم



کاش چیزی برای گفتن داشتم
ولی همه چیز تکراریه
مثل نیومدن شما

فقط این انتظاره که تکراری و عادت نمی شه
تنها سوالم همون جمله همیشگه
تا کی ؟؟؟؟

و باز مثل همیشه من منتظرم

گفتگوی خدا با موسی


ای موسی به آل عمران بگو:
هنگامی که بنده ام با من سخن می گوید
آنچنان به وی گوش می دهم که گویی بنده ء دیگری ندارم
افسوس ..... بنده ام
آنچنان با دیگران سخن می گوید که
گویی همه خدای وی هستند جز من !

پس کی

 

می دونید یه نگه بی قرار هنوز منتظره ؟!

             پس کی می آیید؟؟؟

رفتست قرارم ...

... از دوری صیاد دگر تاب ندارم رفتست قرارم ...

ستاره ها پایین بیایید

ستاره ها پایین بیاین
دل دیگه طاقت نداره
اینجا همش تاریکی ه
هیچ کسی یه شمع نداره
ستاره ها منتظرم
نگام دیگه سو نداره
این شاید باره آخره
دل داره زاری می کنه

ستاره ها میدونم هستید ، دیدمتون ، خیلی وقت دور، اما حالا مدتهاست دیگه بیرون نیومدید،
دلم به بودنتون حتی تو آسمونهای خیلی دور باور داره و منتظره ،
ولی حالا نیاز دارم به اینکه یکباره دیگه ببینمتون
نورتون داره تو دلم محو می شه
میدونم هستید ولی دلم خیلی باهام نیست می خواد شک کنه

ستاره ها پایین بیاید
دیگه هیچ شبه ستاره ای روی زمین نمونده که دل بهش خوش کنیم
دیگه حتی شمع ها ها نور ندارن، خورشید هم که مدتهاست خاموش شده ...

ستاره ها پایین بیایید
حالا وقتشه که شما بشید خورشید





آمد و رفت

از سفر و از تو که چون مسافر بودی برای من
با باد آمدی و چون گرد باد مرا در هم پیچیدی و چون طوفانی آشفتی و بی قرار ، در بارانی تند و بی امان، زیر رعد مرا رها کردی با برق رفتی
کجا نمی دانم ولی شاید به آسمان
که در زمین تنها قلب من خانه توست
سعی کردم ،سالها، به اندازه تمام نفسهایم تا به آسمان که جایگاه توست آیم
ولی میدانم از چه روست که نمی توانم
چون تو نمی خواهی
چون من نیستم آنکه تو می خواهی
خواستم شوم آنچه در فکر توست از من
و باز سعی کردم به اندازه تمام قدمهایی که در این دنیا برداشته ام
اما نشد
و باز چون تو نخواستی که اگر نگاهی می کردی همه چیز را یافته و آموخته بودم
و نمی دانم چرا
چرا نخواستی لحظه ای به بنده خود به عاشق خود نگاه کنی
که من جز تو در پی چیزی نبودم

گاهی با خود می جنگم به خاطر این تفکر ،که در تو نیست این صفات که من به آن گله مندم
می جنگم با خود که او برتر است برتر از آنچه فکر می کنی
مهربان است مهربان تر از آنچه تصور کنی
در اعماق دلم می دانم یعنی امید دارم به این که تو مرا می خواهی می بینی می شناسی و آنچه برایم می خواهی تنها از صبر من کمی فراتر است
من صبور نیستم تا انتهای تصویر تو را از زندگی ام ببینم ولی می دانم نقشی که برای من زده ای از آنچه من در خیال برای خود می سازم بسیار زیباتر است
و این تنها اندیشه ای ایست که مرا از نابودی و ناامیدی باز می دارد
من صبور نیستم ولی تو را بیشتر از آن که حتی خود می دانم دوست دارم و باور دارم
فقط این را بدان "عزیز ترین من چون تو صبور نیستم"
و مرا بپذیر پس از همه آن ناله ها و خواهش های امیدوارانه

سایه من

باران می بارید
همه جا خیس بود
دلم، ذهنم، چشمانم

خورشید را دیده بودم
برای اولین بار و شاید برای آخرین بار
ابرها نگذاشتند که بیشتر ببینمش
اما
سایه ام هنوز با من بود
سایه ای از چند لحظه حضورش
سایه ای که حالا حتی در شبها هم محو نمی شود
حتی دور از او و بدون او

آره، اینه که باور ندارم نیست
او هست
حتی اگه پشت هزار تا ابر باشه
او همیشه هست چون من سایه دارم
یه سایه از او
از خورشید

در اوج تنهایی این سایه تنها هم صحبت منه
من راه می رم در حالی که به سایه ام تکیه کردم
من زیر سایه ام می نشینم تا از تازیانه های این آفتاب دروغی در امان باشم
حتی از سایه ام کمک می گیرم تا بالا برم
بالا تا ابرها را کنار بزنم

من و سایه ام هر کاری می کنیم تا اونو دوباره ببینیم
خورشید من دوباره بیرون میاد


 

 

 یا حبیب من لا حبیب له

 

بازی

 

 یکی بگه من تو این دنیا چی کار می کنم

 قرار نبود من را هم وارد این بازی کنند

 

من این بازی را دوست ندارم حداقل این جاشو دوست ندارم

 

انگار راهی برای برگشتن نیست

در خروجی، در انتهای راهه

میگن هیچ کاری نمی شه کرد، باید جلو رفت

 

ولی من یه میانبر پیدامی کنم

تا اینجا هم از خیلی مسیرا پریدم و پا توش نگذاشتم

 

کاش می شد انصراف بدم

شایدم نه

بازی می کنم

حالا که خواه نا خواه باید تو این بازی باشم این کارو می کنم

ولی نه مثل همه

باید طوری بازی کنم که تو همین دور بازی را ببرم

تا مجبور نباشم یه دور دیگه، تو چنین جایی یا حتی بدتر با بازنده ها بازی کنم

 

من این بازی را می برم

 

 

 

این بار تو میمیری ....

 

باز آسمان بی قرار می شود

باد به همه می گوید که او می رود

دیگر خورشید توان طلوع بعد از او را ندارد

ماه امشب چشمان خود را می بندد

آه فاطمه جان چه خوب که نیستی

چگونه این زمین ناله تو را تحمل می کرد

 

علی تنها بود ....

رفت

و دنیا بی او تنها شد

 

و اکنون

باز زمان مرگ تنهاترین آشنا

علی عادل فاطمه نه ،

علی زمان ما ، مهدی فاطمه

 

و این بار به دست ما  

 

نگریید نگریید نگریید

و لعن نکنید بر دستانی که سر علی را شکافت

اینک بر خود بگریید بگریید بگریید

که او را می کشید

که او تنهاست

که او .....

 

و این بار تو باید بمیری

در خود

در وسوسه

در اتشی که او را می سوزانی

این بار تو بمیر

بگذار آن دستان این بار فرق تو را بشکافند

آنچه از آن اوست همیشه باقی است

بگذار آنچه غیر از او در توست بمیرد

 

این بار تو بمیر

روز بعد در کنار او زنده خواهی بود

 

 

به اندازه تو تنها ...

 

 لحظه ها مردند

 ثانیه ها تمام شدند

 ساعت ها توان بیشتر رفتن را ندارند

 روزها به انتهای شب رسیده اند

 

 اما بیش از همه طاقت من است که طاق می شود

 بیش از خورشید می سوزم

 بیشتر از باد بی قرارم

 

 و به اندازه تو تنها

  

 زودتر بیا

 من منتظرم

این رسمش نیست

 

روزی که دلمو ، چشمامو ، هرچی تو خیالم بود، حتی زمزمه های زیر لبهامو دادم به شما، تا در ازاش اجازه داشته باشم خودمو منتظر شما بخونم و جسارت کنم و دوستون داشته باشم ، می دونستم دوست داشتن شما مثل دوست داشتن چیزها و کسای دیگه نیست ، می دونستم با کنار گذاشتن همه چیزم به بهترین چیز تو دنیا دارم می رسم ، با پا گذاشتن رو همه احساساتم به زیباترین حس دنیا که نه حتی بالاتر خواهم رسید ، ولی این انتظار داره طاقتم و طاق می کنه حالا می بینم سخت تر از چیزی ه که فکرشو می کردم ...

 

ولی این هم رسمش نیست ،

با یه تازه کاری که تازه داره بچگی هاشو کنار می ذاره ، با تازه کاری که همه عمر نه چندان بلندشو از وقتی یادشه و حس کرده می خواد کسی رو تو ذهنش حک کنه و دوست داشته باشه ، تنها به شما فکر کرده ، رسمش نیست این جور تا کنید

چی می شه کمی کمکم کنید ،آره میدونم من حالا با این سابقه ارادت باید خیلی محکم تر از این حرفها باشم

ولی نیستم این دنیا نمی ذاره باشم ،اشتباه می کنم و این اشتباه ها خیلی اذیتم می کنن،

آرزوم اینه که یه بنده مخلص باشم ، همه کارام خالصانه باشه ، می خوام این طور باشم ولی خودم که می دونم همیشه و همه جا نمی تونم ،انگار این ناخالصی ها شدن بخشی از وجودم مدام دارم به خودم نهیب می زنم هر وقت که احساس می کنم دارم دور می شم ، از شما از اون که بی نظیرترینه ، ولی چرا نمی شه مثل شما بود. هر چی از شما بیشتر می فهمم حس می کنم از شما دورترم و هیچوقت هم نمی تونم بهتون برسم ،

چطور می تونید این قدر صبور باشید ؟! من یه غم تو این دنیا دارم که در مقابل آنچه که شما تحمل می کنید شاید چیزی نباشه ولی تحملش برام خیلی سخته ، هر وقت به این موضوع فکر می کنم واقعا براتون غصه می خورم . دعا می کنم صبور باشید و خدا خودش کمکتون کنه ، دارم کم کم  از گله ام صرفه نظر می کنم ،جای کمک به شما نباید توقع کمک داشته باشم ولی حق بدید من جز شما با کی می تونم حرف بزنم و از کی می تونم کمک بخوام ؟! پس منم یه جورایی حق دارم ،نه!

منو ببخشید و کمکم کنید

یا حق

منتظرم

 

معشوق من بگشوده در ...

 

ای عاشقان ای عاشقان دل را چراغانی کنید

ای می فروشان شهر را انگور مهمانی کنید

 

معشوق من بگشوده در سوی گدای خانه اش

تا برکشم من جرعه ای از ساغر و پیمانه اش

 

*** ماه مبارک رمضان مبارک ***