در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

سقوط و پرواز

 

 

 

افتاد از بلندترین بامی که تا اون لحظه دیده بود

پرنده کوچکی که برای اولین بار سراز لانه اش بیرون می اورد

اولش ترسید

خیلی زیاد

دیگه داشت همه چی تموم می شد

نزدیک رسیدن به زمین که مساوی رسیدن به مرگ بود

 

اما یه لحظه حس کرد اون قدرتی داره که قبلا ازش بی خبر بود

یه چیزی تو ناخوداگاهش گفت

بال بزن بالهاتو بازکن

تو هم از جنس اون پرنده هایی هستی که هر روز حسرتشون رو می خوردی

فقط بال بزن تو می تونی

 

و شاید برای اولین بار به حرف دلش گوش کرد

و برای اولین بار یه تجربه فراموش نشدنی

 

اون پرواز کرد

با اولین اشتباه به بهترین تجربه رسید

در اولین سقوط اوج رو دید

پرواز کرد

پرواز کرد

 

حالا دیگه خونش بلندترین بام دنیا نیست

اون تا قلب آسمون می تونه بالا بره

اون حالا به قدرت بالهاش ایمان داره

و به کسی که این قدرت رو بهش داده

 

ولی هنوز کسی تو این آسمون کمه

کسی که این سقف آسمون رو برداره تا بتونه بالاتر بره

تا بی نهایت

ولی اون میاد

 

و من باز منتظرم

 

 

 

 

 

 

فصل باریدن

 

 

فصل یار و یاد و فصل باد شد

فصل باریدن به یاد مرگ گل

فصل رقصیدن به یاد یار شد

 

فصل بوئیدن ولی بی تو شدن

فصل رنگ و شادی با غم شدن

 

این خزان آمد چراغم را گرفت

این خزان آفتاب داغم را گرفت

 

باد تند خاکسترم را هم ببرد

باد پائیزی نگارم را ببرد

 

گرچه می آید به دنبالش بهار

باد آمد، خیالش هم ببرد

 

 

 

 

تکیه بر تو




تکیه بر ادراک کردم باد شد
تکیه بر دیوار کردم خاک شد
تکیه بر یارم بکردم اب شد

تکیه بر نام تو کردم
کوهها پیدا شدند
دست ها بالا گرفتم
آسمان هم یار شد


منتظرت هنوز منتظره

کی و کجا وعده دیدار ما



دست افشان پای کوبان می روم
بر در سلطان خوبان می روم

می روم بار دگر مستم کند
بی پر و بی پا و بی دستم کند

می روم کز خویشتم بیرون شوم
در پی لیلا رخی مجنون شوم

ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر
نغمه تو از همه پر شورتر

کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی

کاش که همسایه ما می شدی
مایه اسایه ما می شدی

دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ما را عطشی دست داد

نام تو بردم لبم اتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت

نام تو ارامه جان من است
نامه تو خط امان من است

ای نگهت خواست گه افتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب

پرده برانداز به چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم

ای نفست یار و مدد کار ما
کی و کجا وعده دیدار ما

گله مستمندم ای جان به رهت نیاز دارم
به رهت نیاز دارم
به رهت نیاز دارم


زنده یاد آغاسی






هیهات


حالیا مصلحت وقت در آن می‌بینم
که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم
جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم
یعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینم
جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم
تا حریفان دغا را به جهان کم بینم
سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو
گر دهد دست که دامن ز جهان درچینم
بس که در خرقه آلوده زدم لاف صلاح
شرمسار از رخ ساقی و می رنگینم
سینه تنگ من و بار غم او هیهات
مرد این بار گران نیست دل مسکینم
من اگر رند خراباتم و گر زاهد شهر
این متاعم که همی‌بینی و کمتر زینم
بنده آصف عهدم دلم از راه مبر
که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کینم
بر دلم گرد ستم‌هاست خدایا مپسند
که مکدر شود آیینه مهرآیینم

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.




خودت بیا



یه دنیا ابر می خوام تا با من همراهی کنن
یه دنیا بارون تا چشمامو خیس کنن

یه اسمون خالی تا حرفامو توش بریزم
یه اسمون بی صدا با هق هقم پرش کنم

دنیا و اسمون کمه

خودت بیا
خودت بیا
تا گله پیشت بکنم

دیدی باز تو رو فقط خواستم
پس زود بیا

دارم دیوار دنیا رو بالا می رم



آقا جون شکستنم
تو برکه ها جام گذاشتن
می خواستم بزرگ بشم تا قدم به بالای دیوار دنیا برسه
ولی هنوز به بلندی دیوار خودم هم نرسیده
دیگه نمی تونم منتظر بزرگ شدن بمونم
دارم از دیوار بالا می رم
ولی بالا رو نمی بینم
می ترسم در حال پایین اومدن باشم و خودم ندونم و فکر کنم دارم بالا می رم
آقا جون یه چراغ بهم بده
یا یه راهنما
بیشتر راه توی شب
وقتی هیچ جا روشن نیست
کمکم کن تا به تو برسم



شاید این جمعه بیاید شاید
پرده از رخ بگشاید شاید


ولی نیومدید
من منتظرم

دارم دیوار دنیا رو بالا می رم



آقا جون شکستنم
تو برکه ها جام گذاشتن
می خواستم بزرگ بشم تا قدم به بالای دیوار دنیا برسه
ولی هنوز به بلندی دیوار خودم هم نرسیده
دیگه نمی تونم منتظر بزرگ شدن بمونم
دارم از دیوار بالا می رم
ولی بالا رو نمی بینم
می ترسم در حال پایین اومدن باشم و خودم ندونم و فکر کنم دارم بالا می رم
آقا جون یه چراغ بهم بده
یا یه راهنما
بیشتر راه توی شب
وقتی هیچ جا روشن نیست
کمکم کن تا به تو برسم



شاید این جمعه بیاید شاید
پرده از رخ بگشاید شاید


ولی نیومدی
من منتظرم

فراموش کن که زنده ای


فراموش کن که زنده ای


فراموش کن
فراموش کن که می توان خوشبخت بود
فراموش کن که دنیا می تواند زیبا باشد
فراموش کن چیزی در این دنیا می تواند از آن تو باشد

فراموش کن کسی می آید
فراموش کن کسی اصلا هست
کسی از جنس این دنیا
یا شاید کسی از جنس آسمان ولی روی این زمین

فراموش کن
فراموش کن
فراموش کن که چیزی در راه است
فراموش کن کسی در راه است
فراموش کن که اصلا خبر خوشی می تواند وجود داشته باشد
فراموش کن
فراموش کن که آمدنش خبر خوبی است
فراموش کن که تو و همه به او نیاز دارید
فراموش کن
فراموش کن
فراموش کن که تو زنده ای و او تنها بهانه زندگی
فراموش کن که بدون او نمی توان زیست
فراموش کن تمام گریه ها و التماسهایت را برای آمدنش
فراموش کن قولی که برای رسیدن یا بردن تو داد
فراموش کن که بهترین دنیا همراه توست
فراموش کن
فراموش کن
چون
چون او

او که بهترین است
او که تنها امید است
تنها کسی که دوستش داشتی
تنها کسی که از غمت می داند
.
.
.
.
.
.
.
.
فراموشت کرده


اگر فراموشم نکردید جواب بدید
خواهش می کنم
من منتظرم

تو به من نزدیکی





گاهی چنان دور می شوم که یارای برگشتن نیست
اما
تو به من نزدیکی
در تمام غزلها
در تمام رویاها
در تمام...

من با تو تا انتهای دریا رفته ام
تا قله های بلند دویده ام
و تا افتاب پرواز کرده ام

تو نزدیکی
من شبهای زیادی با قصه هایت خوابیده ام
و خوابهای زیادی در شب از تو دیده ام
من با خوابها زندگی کرده ام
و در زندگی از خوابهایم برایت گفته ام

تو نزدیکی
من در کنار نرگسهایت عاشقانه زیسته ام
تو را در تمام اینه ها دیده ام
من بارها صدایت را شنیده ام
من بارها ردپای تو را در باغچه یافته ام

تو نزدیکی
من تو را در نگاه تمام شبها می بینم
من به اواز تو در تمام صبح ها گوش می دهم

تو نزدیکی
من بارها سلامت را جواب داده ام
و بارها جواب سلامم را گرفته ام
من بارها همراه خنده تو خندیده ام
و بارها با گریه ات اشک ریخته ام

تو نزدیکی
و من منتظرم


با نامردی تمام گفتم تو جواب حرفهام رو نمی دی و این انصاف نیست که همه عمر فقط من حرف بزنم

حالا التماست می کنم که منو برای این حرف ببخش
من از همه چی برات گفتم
اما تو نه نصیحت کردی
نه تنبیه
و نه ...

ولی نفهمیده بودم که وقتی بعد از همه این حرفها آروم آروم آروم خوابم می بره
تو برای رسیدن به ارزوهام تا صبح دعا می کردی

دوست دارم بیشتر از همیشه

اندازه خوبی تو



پرسیدم دوری یا نزدیک


با فریاد صدات کنم یا نجوام رو میشنوی


و تو گفتی


من همون صدای فریاد و اشک تو نجواهات هستم



و من دوباره


مثل همیشه


فقط شرمنده از سئوالم شدم



ولی حالا می دونم وقتی داشتم چشمامی رو که پر از اشک بود به یادت می بستم


تو توش بودی و شاید توخود اون اشکها بودی







امروز


درست بین شب سیاه و طلوع دوباره


وقتی همه هنوز تو همون شب بودن


اومدی


خودت که نه


یه نسیم از طرف تو


و همه دلمو پر از احساس قشنگ حضورت کرد



چطور می تونم اندازه خوبیت رو بگم


وقتی


به کسی که فقط از نبودت گله میکنه


هدیه می دی و اصلا به روش نمی اری که چی شنیدی




عزیزترین من منتظرم

قربانیت را بپذیر

 

هیچ ‌وقت نبود

حتی وقتی از همیشه نزدیک تر و مهربان تر بود

حتی وقتی حس کردم صدایش را می شنوم

حتی وقتی لبخندش را دیدم

 

هیچ وقت نبود

در تمام روزهای دلتنگی دیروز

و نه در سرتاسر نگاه های منتظر فردا

 

هیچ وقت نبود

و من برای نگاهش نذر اشک کردم

و برای صدایش شعر قربانی کردم

و برای اولین کلام جشن گرفتم

و برای ماندنش دل گرو نهادم

 

اما

اما

هیچ وقت نبود

حتی زمانی که دستم را برای بزرگ شدن گرفت

حتی وقتی معنای انسان را به من اموخت

حتی وقتی درس منتظر بودن را برایم نوشت

 

هیچ وقت نبود

هیچ وقت

 

و من برای دوباره امدنش بزمی بپا کردم

و برای دوباره دیدن دل را بها دادم

و برای دوباره شنیدن همه چیز را

 

اما

دوباره برای انکس که هیچ وقت نبود

 

 

و این اخرین انتظار است و اخرین قربانی

جانم

که مدتهاست در زیر قدمهایش انتظار وداع را می کشد

و شاید وصل

تا انکه هیچ وقت نبود

انی ببیند

شاید در جمعه ای دیگر

 

قربانیت را

بپذیر

 

من منتظرم

 

فقط باید رفت

 

 

ابرها زیاد شدن

یه گرد باد هم از دور داره نزدیک می شه

یه بزم حسابی می خوان راه بندازن

 

خورشید هم باهاشون هم دسته

آخه با یه بهونه کوچک قهر کرد و رفت

 

همه چی برای یه طوفان حسابی اماده است

می خواد همه چیزم رو ببره

 

ولی هنوز کمی وقت دارم

باید یه چیزایی رو بردارم و برم

کجا؟

مهم نیست

الان فقط باید رفت

 

اما نمی تونم چیزی رو جا بذارم

یعنی چیزی هست که نخوامش

 

ولی چاره ای نیست

یا باید از این ها بگذرم

یا از زنده موندن

 

باشه می ذارم و میرم

فقط یه چیز

مهمترینشون رو می برم

شاید دفتر خاطره هام

نه

من که خاطره ای ندارم

یعنی هنوز که خالیه

چیزی ننوشتم

همه اونچه که باید نوشت واسه آینده ای که هنوز نیومده

 

پس دیگه می تونم راحت از اینجا برم

هیچ چیز مهمی برای بردن ندارم

سبک و بی دغدغه

 

اما هیچ وقت نمی دونستم هیچ چیز با ارزشی تو دنیا ندارم

شما هم که توی دلم هستید 

و همیشه با من

و تنها باعث سبک تر شدنم می شید

 

خوب دیگه وقتشه

خداحافظ

من رفتم

از امروز مهمون خدائیم

 

 

ای عاشقان ای عاشقان دل را چراغانی کنید

ای می فروشان شهر را انگور مهمانی کنید

معشوق من بگشوده در سوی گدای خانه اش

تا برکشم من جرعه ای از ساغر و پیمانه اش

 

*** حلول ماه رمضان مبارک ***

 

ماه شعبان تموم شد

  

امروز روز خوبی نبود

یعنی خوب شروع نشد

 

خوب تو جمعتون رام ندادیدا

خیلی دلخور شدم اون هم درست تو شروع روز

 

بعد از اون همه چی همینطور بد پیش رفت

انگار یا باید با شما بود و خوش بود یا بی شما و بی همه چیز

 

ولی نگذاشتم بد تموم بشه

شایدم هم شما نخواستید

 

داشتم تموم می شدم

ولی بی نظیر بود

حالا پر از انرژی شدم

 

 

الهی ان اخذ تنی بجرمی اخذ تک بعفوک

ان اخذتنی بذنوبی اخذتک بمغفرتک

ان ادخلتنی النار اعلمت اهلها انی احبک

 

 

 

الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک

 

 

شاید اخرین روز ماه شعبان باشه آخه دلم گرفت، یعنی منو هم به مهمونی دعوت می کنید!!!

 

من منتظرم

منتظر دعوتنامه