در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

واقعیت من

 

 

چیزی جز همان حس زیبای کودکی ها نیست

همان دلتنگی قدیمی دوست داشتنی

همان گریه های ساده شبانه

و

حالا تنها یک نگاه

انتظاری لبریز شده

اشکهایی که سرچشمه را یافته و تمام نمی شود

همان نیاز پر از راز و تازه

چیزی جز دوست داشتنی عمیق به معنای ژرف بودن نیست

 

آری تنهایی من و انتظار بی حد و عشق بی انتها و فنای در تو، چیزی جز واقعیت من نیست