در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

 

 

 یا حبیب من لا حبیب له

 

بازی

 

 یکی بگه من تو این دنیا چی کار می کنم

 قرار نبود من را هم وارد این بازی کنند

 

من این بازی را دوست ندارم حداقل این جاشو دوست ندارم

 

انگار راهی برای برگشتن نیست

در خروجی، در انتهای راهه

میگن هیچ کاری نمی شه کرد، باید جلو رفت

 

ولی من یه میانبر پیدامی کنم

تا اینجا هم از خیلی مسیرا پریدم و پا توش نگذاشتم

 

کاش می شد انصراف بدم

شایدم نه

بازی می کنم

حالا که خواه نا خواه باید تو این بازی باشم این کارو می کنم

ولی نه مثل همه

باید طوری بازی کنم که تو همین دور بازی را ببرم

تا مجبور نباشم یه دور دیگه، تو چنین جایی یا حتی بدتر با بازنده ها بازی کنم

 

من این بازی را می برم

 

 

 

این بار تو میمیری ....

 

باز آسمان بی قرار می شود

باد به همه می گوید که او می رود

دیگر خورشید توان طلوع بعد از او را ندارد

ماه امشب چشمان خود را می بندد

آه فاطمه جان چه خوب که نیستی

چگونه این زمین ناله تو را تحمل می کرد

 

علی تنها بود ....

رفت

و دنیا بی او تنها شد

 

و اکنون

باز زمان مرگ تنهاترین آشنا

علی عادل فاطمه نه ،

علی زمان ما ، مهدی فاطمه

 

و این بار به دست ما  

 

نگریید نگریید نگریید

و لعن نکنید بر دستانی که سر علی را شکافت

اینک بر خود بگریید بگریید بگریید

که او را می کشید

که او تنهاست

که او .....

 

و این بار تو باید بمیری

در خود

در وسوسه

در اتشی که او را می سوزانی

این بار تو بمیر

بگذار آن دستان این بار فرق تو را بشکافند

آنچه از آن اوست همیشه باقی است

بگذار آنچه غیر از او در توست بمیرد

 

این بار تو بمیر

روز بعد در کنار او زنده خواهی بود

 

 

به اندازه تو تنها ...

 

 لحظه ها مردند

 ثانیه ها تمام شدند

 ساعت ها توان بیشتر رفتن را ندارند

 روزها به انتهای شب رسیده اند

 

 اما بیش از همه طاقت من است که طاق می شود

 بیش از خورشید می سوزم

 بیشتر از باد بی قرارم

 

 و به اندازه تو تنها

  

 زودتر بیا

 من منتظرم

این رسمش نیست

 

روزی که دلمو ، چشمامو ، هرچی تو خیالم بود، حتی زمزمه های زیر لبهامو دادم به شما، تا در ازاش اجازه داشته باشم خودمو منتظر شما بخونم و جسارت کنم و دوستون داشته باشم ، می دونستم دوست داشتن شما مثل دوست داشتن چیزها و کسای دیگه نیست ، می دونستم با کنار گذاشتن همه چیزم به بهترین چیز تو دنیا دارم می رسم ، با پا گذاشتن رو همه احساساتم به زیباترین حس دنیا که نه حتی بالاتر خواهم رسید ، ولی این انتظار داره طاقتم و طاق می کنه حالا می بینم سخت تر از چیزی ه که فکرشو می کردم ...

 

ولی این هم رسمش نیست ،

با یه تازه کاری که تازه داره بچگی هاشو کنار می ذاره ، با تازه کاری که همه عمر نه چندان بلندشو از وقتی یادشه و حس کرده می خواد کسی رو تو ذهنش حک کنه و دوست داشته باشه ، تنها به شما فکر کرده ، رسمش نیست این جور تا کنید

چی می شه کمی کمکم کنید ،آره میدونم من حالا با این سابقه ارادت باید خیلی محکم تر از این حرفها باشم

ولی نیستم این دنیا نمی ذاره باشم ،اشتباه می کنم و این اشتباه ها خیلی اذیتم می کنن،

آرزوم اینه که یه بنده مخلص باشم ، همه کارام خالصانه باشه ، می خوام این طور باشم ولی خودم که می دونم همیشه و همه جا نمی تونم ،انگار این ناخالصی ها شدن بخشی از وجودم مدام دارم به خودم نهیب می زنم هر وقت که احساس می کنم دارم دور می شم ، از شما از اون که بی نظیرترینه ، ولی چرا نمی شه مثل شما بود. هر چی از شما بیشتر می فهمم حس می کنم از شما دورترم و هیچوقت هم نمی تونم بهتون برسم ،

چطور می تونید این قدر صبور باشید ؟! من یه غم تو این دنیا دارم که در مقابل آنچه که شما تحمل می کنید شاید چیزی نباشه ولی تحملش برام خیلی سخته ، هر وقت به این موضوع فکر می کنم واقعا براتون غصه می خورم . دعا می کنم صبور باشید و خدا خودش کمکتون کنه ، دارم کم کم  از گله ام صرفه نظر می کنم ،جای کمک به شما نباید توقع کمک داشته باشم ولی حق بدید من جز شما با کی می تونم حرف بزنم و از کی می تونم کمک بخوام ؟! پس منم یه جورایی حق دارم ،نه!

منو ببخشید و کمکم کنید

یا حق

منتظرم

 

معشوق من بگشوده در ...

 

ای عاشقان ای عاشقان دل را چراغانی کنید

ای می فروشان شهر را انگور مهمانی کنید

 

معشوق من بگشوده در سوی گدای خانه اش

تا برکشم من جرعه ای از ساغر و پیمانه اش

 

*** ماه مبارک رمضان مبارک ***