در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

خواب

وقتی برگهای پاییز زیر پای آدمها با فریاد از خواب بیدار می شدن

خوب می فهمیدمشون ...

آخه وقتی تو خواب ناز اومدن شما را می دیدم

با بی رحمی بیدارم کردن و گفتن اومدنتون فقط یه خواب بوده ...

            شاید اون برگ زرد می خواست همیشه تو خواب بهار بمونه !!

            کی بود که به خودش اجازه داد اونو بیدار کنه؟؟!!