در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

شب عاشورا ...

 

ظهر بود

اما همه جا تاریک و سیاه

چنان تیره که دستان خون آلوده خود را نمی دیدند

خندیدند

اما ندانستند که به سیه روزی خود و  قهر خدا می خندند

شمشیر کشیدند

به او

هر چند با خنجر خود پرده از آتش بر داشتند

شکستند

دلهایی را که آسمان را لرزاند

و

آتش زدند

خیمه هایی که خدا در آنجا بود

 

 

 

 ای عشق وای  تمام وجودم تو بود و نبودم

                                                فدای رخ تو همه عالم