در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

سایه من

باران می بارید
همه جا خیس بود
دلم، ذهنم، چشمانم

خورشید را دیده بودم
برای اولین بار و شاید برای آخرین بار
ابرها نگذاشتند که بیشتر ببینمش
اما
سایه ام هنوز با من بود
سایه ای از چند لحظه حضورش
سایه ای که حالا حتی در شبها هم محو نمی شود
حتی دور از او و بدون او

آره، اینه که باور ندارم نیست
او هست
حتی اگه پشت هزار تا ابر باشه
او همیشه هست چون من سایه دارم
یه سایه از او
از خورشید

در اوج تنهایی این سایه تنها هم صحبت منه
من راه می رم در حالی که به سایه ام تکیه کردم
من زیر سایه ام می نشینم تا از تازیانه های این آفتاب دروغی در امان باشم
حتی از سایه ام کمک می گیرم تا بالا برم
بالا تا ابرها را کنار بزنم

من و سایه ام هر کاری می کنیم تا اونو دوباره ببینیم
خورشید من دوباره بیرون میاد