در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

اعوذ ب ... (برای شیطان)

 

 

از روییدن در درون من دست بردار، برو، این جا قرار است کسی قرار کند. هی دلم نمی خواهد از تو به کسی پناه ببرم، از فرار، از تو خسته ام؛ می خواهم در کسی قرار کنم.

مثل پیچک تا ریشه می کنی تمام مرا می گیری. دست بردار این تمام مرا به حال خودش بگذار.

کسی مهمانم است، امروز و فردا. کسی قرار است بیاید به مهمانی دلم. برو! آتش به جانت می زنم، آتش به آتش می زنم. برو خاکسترت را هم ببر، این جا نباید غباری از تو بماند، میهمان نه میزبان قرار است بیاید!

آتش نبودی اولش که در جانم گرفتی. حالا ولی تمام مرا می سوزانی، برو، بگذار کسی گلستان بیاورد.

آمدی مهمان باشی راهت نداده بودم. صاحب خانه شوی اصلا.

بگذار حالا که با وجود تو باز هم پذیرفته شده ام پذیرفته بمانم.

 

برمی گردم و رد تو را می بینم که گاهی دویده ای گاهی ارام راه رفته ای و گاهی هم اصلا نیامده ای و این من بودم که شدم شبیه تو، و بی تو راه خواسته ایت را پیموده ام.

این روزها ولی از نفس افتاده ای از بس دویده ای ....

نمی رسی به من، من به او که برسم نمی رسی دیگر به گرد من حتی ...

دلم دیگر چراگاه تو نیست که خالی اش کنی که تنک شود از هر چه اوست؛ دلم تنگش است و این روزها سرسبز نامش.

و خوب می دانی که به حریم این حرم آمدنت بی حرمتیست. دل دل نکن دست از سر این دل بردار ... صاحبخانه آمده است!

 

 خدا آمده است.

                                             

                                                                                             سمیه وحدت نیا