در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

خیره به خورشید

 

الله

 

تا حالا شده خیره به خورشید نگاه کنی

بعدش چی می شه؟؟... دیگه نمی تونی اطرافت رو خوب ببینی

همه چی در اطراف سیاه و خاکستری می شه. برای اینکه هیچ کدوم به اندازه خورشید نورانی نیستند

گاهی به خورشیدم خیره می شم و در برابر نورش آب می شم و توان رو برگرداندن ازش رو ندارم

ولی یه مشکل بزرگ وجود داره

اینکه نمی تونم توی این نور غرق بشم و یه نور بشم و برم پیشش

نمی تونم برای همیشه بهش خیره بشم

شاید برای اینکه من هنوز یه زمینی ام

وقتی یه چیز در زمین منو از اون نور می کنه و رویم رو بر می گردانم ، همه چی جلوی چشمهام سیاه می شه

وقتی اون نور نیست تنهایی بیشتر از همیشه سراغم میاد

تازه وقتی اون نیست هیچ کس دیگه ای هم نیست

همه چی سیاه و همه چی سیاه

کاش می شد از اون نور کمی ذخیره کرد برای این شبهای سیاه

ولی نمی شه

حالا حتی اون نور کوچولویی را که خودش بهم داده بود هم با من نیست

حالا آسمون من از همیشه تاریک تره

از همیشه تنهاترم

 

امروز می خوام برم پیش چند تا ادم نورانی که نورشون تموم نمی شه

شاید کمی نور بهم قرض بدن

شاید کمی آرومم کنن

من از این تاریکی می ترسم

می خوام دوباره به خورشید نگاه کنم

ولی نمی گذارن نمی شه ...

 

اقا جونم کجایی؟ چرا نمیایی؟ سرورم اخه کجایی؟ دلم براتون تنگ شده، به من سر بزنید.....