در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

زمزمه با یار ..

 الله

 

 

ای باغ آرزوهاى من ! مرا ببخش که آداب نجوا نمی ‏دانم

 

مر ا ببخش که در پرده خیالم ، رشته کلمات ، سر رشته خود را از کف داده‏اند و نه از این رشته سر

 

می ‏تابند و نه سر رشته را می ‏یابندعمرى است که اشک هایم را در کوره حسرت ها انباشته‏ ام و

 

انتظار جمعه‏اى را می ‏کشم  که جویبار ظهورت از پشت‏ کوه‏هاى غیبت‏ سرازیر شود ، تا آن کوره  و

 

آن حسرت ها را به آن دریا بریزم  و سبکبار  تن خسته‏ام را در زلال آن بشویم ....

 

 ای همه آروزهایم !!!

 

 من اگر مشتى گناه و شقاوتم، دلم را چه مى‏کنى؟

 

 با چشم هایم که یک دریا گریسته است چه مى‏کنى؟

 

 با سینه‏ام که شرحه شرحه فراق است چه خواهى کرد؟

 

گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مِهر

  

آن مِهر بر که افکنم، آن دل کجا برم؟