در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

نگرانم

الله

 

چون صید به دام تو به هر لحظه شکارم

ای تحفه نگــــــــــارم

 

از دوری صیاد دگر تاب نیارم

رفــــــــتست قرارم

 

چون آهوی گمگشته به هر گوشه دوانم

تا دام در آغوش نگیرم

 نگرانم

 

از ناوک مژگان چو تو صد تیر پرانی

بر دل بنشانی

 

چون پرتو خورشید اگر رو بکشانی

وای از شب تارم

 

در بند و گرفتار بر آن سلسله مویم

از دیده ره کوی تو با عشق بشویم

با حال نزارم

 

برخیز که داد از من بیچاره ستانی

بنشین که شرر بر دل تنگم بنشانی

تا آن لب شیرین به سخن باز گشایی

خوش جلوه نمایی

 

ای برده ام آه از دل عشاق کجایی

تا سجــــــــــــــــده گذارم

 

گر بوی تو را باد به منزل برساند

جانم برهاند

 

ور نه  ز وجودم اثری هیچ نماند

جز گرد و غبارم

.

.

.

.