الله
در لابلای هیاهوی کوچ پرندگان
چشمهای منتظر تنها در پی یافتن پرنده بال و پر شکسته ای است که
چون او به انتظار بهار زودرس، در همین ییلاق سرد و برفی مانده است
به دنبال همدمی برای شبهای بلند و یخ زده زمستانی که گویا خیال بهار را نیز در سر ندارد
ولی امیدوار به آمدن صبح امید ...
گرمای نگاهی مهربان ...
و دستانی توانا که یاری کند دل خسته و به جا مانده مرغ منتظر روزهای روشن وصال را
و چه خوش بینانه به ماه سرمازده این خزان می نگرد
که گویا خورشید را دیده است
طلوع خواهد کرد
طلوع خواهد کرد
طلوع خواهد کرد
من منتظرم