در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

شبهای بلند و یخ زده زمستانی

 

الله

 

 

در لابلای هیاهوی کوچ پرندگان

چشمهای منتظر تنها در پی یافتن پرنده بال و پر شکسته ای است که

چون او به انتظار بهار زودرس، در همین ییلاق سرد و برفی مانده است

به دنبال همدمی برای شبهای بلند و یخ زده زمستانی که گویا خیال بهار را نیز در سر ندارد

ولی امیدوار به آمدن صبح امید ...

گرمای نگاهی مهربان ...

و دستانی توانا که یاری کند دل خسته و به جا مانده مرغ منتظر روزهای روشن وصال را

 

و چه خوش بینانه به ماه سرمازده این خزان می نگرد

که گویا خورشید را دیده است

طلوع خواهد کرد

طلوع خواهد کرد

طلوع خواهد کرد

 

 

من منتظرم