در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

عاقبت خواهد شناخت

بسم الله

السلام یا مولای

 

 

 

روزها فکر من این بود و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

           
از کجا .... بهر چه ... به کجا .... وطن ....

 

در قفس بودم و آواز قناری در گوش

در پی باد سحر، یاد عزیزی چون نوش

 

"از کجا" درد نبود، "بهر چه" اش سخت نبود

"به کجا" مضطر کرد، آه شبم یک زهر بود

 

یار من غار نداشت، بستر و دیوار نداشت

وطنم کنج دل اش بود و منی جای نداشت

 

در عزای رخ یکدانه شکست بال و پرم

در غمش سوخت نگاه ِ پرنوای هر شبم

 

دیده ام روشن از او بود و صدایم از او

هر دمم نام عزیز و هر کلامم از او

..........

من چرا گمشده خوانم نَفس با او را

چند روزی است میان در و دیوار مرا

 

منتظر یار شناسد، غم دیدار شناسد

م ه د ی صاحب زمان را، عاقبت خواهد شناسد

 

 

منتظر

 

 

 

 

"مولای من ! عجل .......... "