در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

چاره ای نیست باید پذیرفت !

یا الله

 

چاره ای نیست باید پذیرفت !

 

گلدان روی میز را آفت زده ! زیباست اما آفت زده ! هنوز باید آب اش دهی و منتظر بمانی ........

عکس مهربان ترین ... را خاک گرفته ! دوست داشتنی است اما غبار ... ! هنوز تماشایش می کنی و .....

دست نوشته های ارزشمندش را غم گرفته ! خواندنی است اما پنهان شده ! هنوز روی سینه ات می گذاری و ....

وووو ....................................................

 

 

چاره ای نیست باید پذیرفت !

باید پذیرفت که اینجا دنیاست ... حتی کوچک تر ، اینجا منظومه خورشید ماست ... و باز کوچک تر ، اینجا نقطه ای به نام زمین است ... و عجیب آنکه باز هم تنگ تر ، اینجا ................ و حتی باریک و تنگ تر ، اینجا دل ِ من است !

حال می فهمی چقدر کوچک است و چرا کم طاقت ام ؟؟؟

 

 

حال باز دورتر شو ... به جرم سختی دلی که قطره ای هم نیست ! و من در عجب که از ذره ای پاره پاره شده، انتظار دریا بودن چگونه طلبی ؟!؟!؟!