در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

قهر

 

عزیزترین ، بزرگوار ، نمی دونم چطور بگم ولی کلی گله دارم ، راستش می خوام با شما قهر کنم ، و فکر می کنم حق با منه .مگه ما کس دیگه ای جز شما را داریم که باهاش حرف بزنیم ،خوب شما امام زمان ماهستید ، مطمئنم اگه در زمان هر امام  دیکه ای بودم و از خواسته هام بهشون میگفتم حتما حداقل جوابم را می دادندراه درست و نشانم می دادند اما شما می دونم که حرفهام و می شنوید ولی نمی دونم چرا جوابی نمی دید من از شما کمک خواستم برای چیزی که هیچ کس دیگه ای جز شما نمی تونه کمکم کنه ، چرا چیزی نمی گید ،بگید مشکل کجاست ، اصلا بگید چرا جوابم را نمی دید .

شما حضورتون بیشتر از همه اماما ی دیگه است شما که نگفته همه چیز و می دونید پس...

درسته من آنقدری لایق نیستم شاید آنقدری هم مخلص نباشم ولی شما که مثل گذشته  مهربون  و بی نظیر هستید شاید من از کسایی که به شما نزدیکترن بیشتر به کمک شما احتیاج داشته باشم .شما با قلب بی نهایتتون من و بپذیرید .

ولی من با شما قهرم و تا وقتی حرفی نزنید دیگه نمی نویسم ،  هرچند خیلی برام سخته و نوشتن برای شما را از هر کاری بیشتر دوست دارم ولی تا  جواب ندید دیگه نمی نویسم ........ هر چند مطمئنم که خیلی منتظر نمی مونم .

                                    من باز هم منتظرم

جای خالی ....

 

یه چیزی تو این دنیا کم

همه اینو می دونند و به روی خودشون نمی ارن

جای خالیش اونقدر بزرگه که حتی یه لحظه هم نمی تونم فراموشش کنم

دیروز و امروز که دل پر آسمون ترکید ، منم باهاش هم راهی کردم

آخه مدتها بود دنبال این فرصت بودم

مدتها بود دنبال کسی بودم که منو تو این بی قراری و انتظار همراهی کنه

ولی با این همه گریه ذره ای از بی قراری هام کم نشد

تازه انگار برای اولین بار جای خالیش و حس می کردم

 

خدایا چطور می تونی طاقت بیاری

این همه نیاز ما به اون را ببینی و  کاری نکنی

کاری کن زودتر بیاد

ما همه فردا منتظریم

صبح زود به شوق او بیدار می شیم و منتظر صداش می شینیم

خدایا یه کاری کن

کاری کن فردا بیاد

                                    من منتظرم

 

 

مهم اینه که

 

اگر می دانی در این جهان کسی هست که با دیدنش رنگ رخسارت تغییر می کند وصدای قلبت  آبرویت را به تاراج میبرد ، مهم نیست که او مال تو باشد ، مهم این است که فقط باشد  : زندگی کند ، نفس بکشد و لذّت ببرد

 

رویا

 

این آخرین رویام بود

تو بودی

من بودم

و خدا همه جا با ما بود

بهتر از این هم میشه !؟!

اشتباه

 

مراقب باشیم چیزایی که دوست داریم را تو آینه آب نبینیم ؛ ممکن از دست بد یمش

 

روزی بلبلی برای خاطر گلی ، تمام شب خیره به او آواز خواند و نگاهش کرد ، ولی انگار گل اون را نمی دید  ، اون گل هم تمام اون شب به بلبلی چشم دوخته بود که پشت به او، آواز می خواند ، و آرزو می کرد برگرده و ببینتش ، ولی ...

اون شب برای هر دوشون خیلی سخت گذشت ..

نزدیک صبح یکدفعه نسیمی نه چندان ملایم هر دو شون را به هم ریخت ، با آمدن نسیم بلبل دید که چهره گلش متلاطم شد و تکه تکه ...

آره ، او آنقدر غرق نگاه به گل بود که متوجه نشده بود چیزی که می بینه تصویر اون گل توی آبه ، آب ...

برگشت تا نزدیک گل بره و ...

اما اون آنجا نبود ،باد او را با خودش برده بود ، گلی که تمام شب آرزو می کرد بلبل برای اون بخونه ،

 

حالا دیگه دیر شده بود

گل نا امید بود وبلبل پشیمون

کاش گل ساکت نمی موند ، کاش بلبل ...

 

 

پرده ها

 

وقتی پرده ها کنار می روند

تنها منتظر دیدن یه چیزم

صاحب دلی که همیشه بی قرار و دلتنگ و منتظر بوده ...

 

کاش رسیده باشم ...

 

                                                                           

از همه سرابها گذشتم

همه اوهام را در هم شکستم

حالادیگه هیچ چیز به رنگ خیال نیست

حالا دیگه فقط یه قدم تا حقیقت وجود دارد

بعد از این قدم سخت و پر اضطراب همه چیز تموم می شه

دیگه می شه پشت این کوه بلند را دید

کاش پشتش یه صحرای دیگه نباشه

کاش دیگه رسیده باشم ...

تبریک

 

 میلاد دو منجی بزرگ

                    از جاهلیت به انسانیت , از گمراهی به هدایت

                                                    و سال روز طلوع اولین صبح مبارک

                                                  

شاید دیر بشه

 

شاید دیر بشه

 

سالهاست که شب تموم نمی شه

حالا دیگه سن شب بیشتر از نگاه  صد تا خورشید شده

حالا دیگه ماه هم خوابش گرفته و می خواد بره

حالا دیگه ...                                               

حالا آبها هم رنگ شب شدن و دیگه حتی تو سد ها آبی برای دیدن سراب هم نیست

سایه درختها هم تموم شده  دیگه درختها قد نمی کشن

حالا دیکه یک دونه آفتاب گردون هم نمونده

همه آفتاب پرست ها هم زندونی اند

حالا آدما آنقدر به خوابیدن عادت کردن که دیگه امیدی به بیدار شدن نیست

دیگه مادربزرگها لالایی تازه ای برای تعریف کردن ندارن

 

اما تو می تونی ادامه بدی

می تونی خورشید ما رو قایم کنی و نذاری بیاد

ولی شاید دیر بشه  شاید سیاهی این شب هوایی که تو سینه هامون میره را هم سیاه کنه , یعنی آسمون دلامون ..

من مطمئنم که خورشید هم دوست نداره پنهان بمونه

بخواه که بیاد  شاید دیر بشه ...

دیروز همه منتظر بودیم خورشید بیاد و صبح بشه ولی باشه یه هفته دیگه هم منتظر می مونیم ....

 

 

                                                           باز هم منتظرم

 

 

شب

 

امروز هم یه شب دیگه بود

یه شب پر از ستاره هایی که فکر می کنن خورشیدن

شبی که چون با چند تا ماه توخالی که تو روز کمی نور از خورشید  دزدیدن روشن شده بهش میگن روز

ولی من منتظر روز می مونم و باور نمی کنم این شبا روز باشن

خورشید من تو یکی از همین جمعه ها میاد

                      من منتظرش می مونم

 

آنچه که دوست داری را بدست بیار

              وگر نه مجبوری آنچه که بدست میاری را دوست داشته باشی

 

آنچه که دوست داری را بدست بیار

              وگر نه مجبوری آنچه که بدست میاری را دوست داشته باشی

یا اباصالح

 

یه روز تو همین روزا به همه اونایی که می گن هیچ کس ارزش این همه انتظار و نداره می گم که شما

با همه دنیا فرق دارید

و انتظار شما برای زنده موندن از نفس کشیدن هم مهمتر

مگه میشه به اومدنه شما امید نداشت و زندگی کرد

مگه میشه به حضور شما اطمینان نداشت و این دنیا را باور کرد

مگه آرزویی بالاتر از آمدن شما و دیدنتون وجود داره !!

 

من منتظر می مونم تا همیشه

                                       اگر شما قبولم کنید 

 

                                                             یا اباصالح المهدی  

کاش

 

چیز تازه ای نیست جز همون دلتنگی قدیمی که برای من هنوز  تازست

کاش حرف تازه ای بود

کاش آسمان نزدیک تر می شد

کاش خدا دورتر نمی رفت

کاش کاش ...

کاش لااقل سرابی بود

               برای رفتن و در جا نموندن

                                                من منتظرم

 

صاحب لحظه رستاخیز

 

یه لحظه است ,باور می کنید ...باورش سخته

تو یه نقطه زمستو تموم می شه و بهار میاد

ولی اون لحظه کجاست چیه ...نمی تونه بدون بعد باشه

اون لحظه نه از آن زمستونه نه بهار ...

می گن لحظه نو شدنه , تغییر کردن  ...ولی من چطور می تونم تازه شم ن بشم در حالیکه نفسی که در لحظه های قبل کشیدم هنوز دلیلی برای بر گشتن نداره

دائم دلم می پرسه یعنی اون میاد تو سال نو امامون میاد ..یعنی باید باز منتظر بود ..ولی طاقتی نمونده ..

مطمئن نیستم بتونم نو بشم بتونم این رستاخیز و باور کنم

رستاخیز من لحظه اومدن شماست

من تو زمستونی که به دنیا اومدم می مونم منتظر تا شما بیاید و با هم پا تو بهار بزاریم  یه بهار واقعی دوست داشتنی ...بهاری که واقعا بشه متحول شد

اونوقت شاید اون نقطه مبهم معنا بگیره و صاحبشو پیدا کنه

صاحب اون لحظه بی نام شمائید

که زمستونو به بهار پیوند می زنید

من منتظرم