در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

~THERE IS ALWAYS YOU~

Every dream in my mind
is the same
It makes no difference
the setting
It is from my heart it came



I can be on a ship
sailing across the deep ocean blue
One thing never changes
In my dream there is always you



Walking across a field
where wildflowers grow
Sun shining or rain showers
You're with me
in that field of flowers



I can get carried away
with each and every dream
I pursue
But still I'm never alone
because there's you



Hot air balloon floating
across the sky
There you are with me
Right by my side



My mind sets the stage
for each dream, this is true
But my heart speaks to my mind
And my heart is filled with you



Daydreams or night dreams
It makes no difference the time of day
You are right there
when my dreams carry me away



There is no one else
I want inside my dreams
But if I could change just one thing
Then everything would be ideal
Instead of dreams...
I wish it were real


زندگی سخت است اما من سخت ترم.

اطلاعیه بعد از یک خبر !

 

اینجا هنوز سبز است,

ای دوستان !

هنوز سبز است.

اینجا هنوز پیچکها به دور شاخه امید می پیچند و بالا می روند

هنوز هم , صبح هنگام یاسها خاطراتم را خوشبو می کنند

اینجا آبشار زندگی همچنان جاری است

خروشان و استوار

شاداب و با طراوت

رنگین کمان همچنان هفت رنگ دارد

آسمان شب هنوز هم ستارگان را در آغوش گرفته

ماه هنوز هم گاهی قهر می کند

من هم گاهی دلم می گیرد ...

گاهی با باران می گریم

گاهی مثل آفتاب بیرحم می شوم

گاهی چون باد خشمگین

و

گاهی هم مثل گل می شکنم

                            آری من هم گاهی می شکنم...

دست در دامن هر کس که زدم رسوا بود

کوه با آن عظمت پشت سرش صحرا بود



بگذار مرا بکشد ! من از امید به درگاه او سر باز نخواهم زد.

 

ما چون دو دریچه رو بروی هم

آگا ه ز هر بگو مگو ی هم

هر روز سلام و پرسش و خنده

هر روز قرار روز آینده

اکنون دل من شکسته و خسته است

زیرا  یکی از دریچه ها بسته است

نه مهر فسون نه ماه جادو کرد

نفرین به سفر

که هر چه کرد ,او کرد

 

معنای زندگی

به کرم سبز بیاندیش .بیشتر زندگی اش را روی زمین می گذراند , به پرندگان

حسد می ورزد

 و از سرنوشت و شکل کالبدش خشمگین است.

می اندیشد : من منفور ترین موجوداتم, زشت , کریه , ومحکوم به خزیدن در

روی زمین .

اما یک روز , مادر طبیعت از کرم می خواهد پیله ای بتند.

کرم یکه می خورد ...پیش از ان هر گز پیله نسا خته . گمان می کند با ید گور

خود را بسازد

و آماده مرگ شود .

هر چند از زندگی خود تا آن لحظه نا خشنود است .به خدا شکوه می برد :

خدایا , درست زمانی که سرانجام به همه چیز عادت کردم,

 اندک چیزی را هم که دا رم از من می گیری .

خود را ناامیدانه در پیله حبس می کند و منتظر پایا ن می ماند.

چند روز بعد , درمی یابد که به پروانه ای زیبا تبدیل شده .

می تواند به آسمان پرواز کند و بسیار تحسین اش کنند .

از معنای زندگی و برنامه های خدا شگفت زده است.

 

نمی بخشمت اگر...

همه می پرسند

چیست در زمزمه مبهم آب ؟

چیست درهمهمه دلکش برگ ؟

چیست دربازی این ابر سپید؟

روی این آبی آرام بلند

که ترا می برد اینگو نه به ژرفای خیال؟

چیست در  خلوت خاموش کبوتر ها ؟

چیست در کوشش بی حاصل موج ؟

چیست در خنده جام ؟

که تو چندین ساعت

مات ومبهوت به آن می نگری ؟

نه به ابر

نه به آب

نه به برگ

نه به این آبی آرام بلند

نه به این آتش سوزنده که لغزید به جام

نه به این خلوت خاموش کبو ترها 

من

به این  جمله نمی اندیشم !

 

من مناجات درختان را هنگام سحر

رقص عطر گل یخ را به باد

نفس پاک شقایق را در دامن کوه

صحبت چلچله ها را با صبح

نبض پاینده هستی را در گندمزار

گردش رنگ و طراوت را در گونه گل

همه را می شنوم

همه را می بینم

من به این جمله نمی اندیشم

 

به تو می اندیشم

ای سرا پا همه خوبی

تک و تنها به تو می اندیشم

 همه وقت ... همه جا ...

من به هر حال که باشم به تو می اندیشم

 

تو بدان این را تنها تو بدان

تو بیا

تو بمان

با من تنها تو بمان

 

جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب

من فدای تو , بجای همه گلها تو بخند

 

اینک این من که به پای تو درافتادم باز

ریسمانی کن از آن موی دراز

تو بگیر

تو ببند

تو بخوان

پاسخ چلچله ها را تو بگو

قصه ابر هوا را تو بخوان

تو بمان با من , تنها تو بمان

در دل ساغر هستی تو بجوش

 

من همین یک نفس از جرعه جانم با قیست

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش.

 

 

دوست عزیزم, باید چیزی را برایت بگویم, شاید ندانی, فکر کردم چه طور از بار تلخ این خبر بکاهم- چطور آب و رنگ بهتری به آن بدهم , وعده بهشت ووعده دیدار با حق را به آن بیافزایم,توضیح های راز آمیز برایش بیابم -اما حاصلی نداشت. نفس عمیقی بکش , و خودت را آماده کن. باید بی پرده صحبت کنم , و به تو اطمینان می دهم به آن چه می گویم , کاملا مطمئنم . این یک پیشگویی خطا نا پذیر است. هیچ تردیدی در مورد آن وجود ندارد . پیشگویی چنین است : تو خواهی مرد. شاید فردا, یا پنجاه سال دیگر , اما - دیر یا زود - خواهی مرد . حتی اگر دلت نخواهد . حتی اگر برنامه دیگری داشته باشی . پس به آنچه امروز می خواهی انجام دهی ,بیندیش,و به آنچه فردا می خواهی انجام دهی. وبه آنچه در ادامه زندگی ات می خواهی بکنی .

باور کن

باور کن باور کن باور کن که زندگی خواهد ماند رود خواهد رفت جوشان و خروشان ماه خواهد تابید رخشان و درخشان خورشید نیز خواهد ماند ولی تو دیگر نیستی حتی زیر خروارها خاک تو می روی به سرانجام با دستانی تهی و دلی سوخته وخواهی سوخت در آنچه خود افروختی و او او نیز می رود ... او خندید خورشید مهربانانه نوازشش کرد در گهواره گیتی تاب خورد و آزادانه به هر کوی دوید وکوله بارش با همه ستارگان نورانی پر خواهد بود وباز خواهد خندید شاید به تو وبه هر چه برای او بود آنها نبود و او از آن و تو باز خواهی سوخت خواهی سوخت خواهی سوخت ...

سرشارم از خیال ولیکن کفاف نیست در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است

   یارب نظر
    تو          
   برنگردد      

رویا

                                   یکبار خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد                             
                                                                                                                               
                    پس نگو که رویای دور از دسترس خوش نیست قبول ندارم
                 
                                                                                                                              

یادم باشد ...

یادم باشد حرفی نزنم که بی راه باشد
خطی ننویسم که گمراه کند کسی را
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد

یادم باشد که روز و روزگار خوش است
همه چیز بر وفق مراد است و ..
تنها دل ما دل نیست