در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

در پناه تو

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

آمد ...

 

 آمد

تنها یکبار نگاهم کرد

می شناختمش ولی نگاهش غریبه بود

و دیگر نگاهم نکرد

انگار فقط می خواست بگه من هستم همه جا ولی مال تو نمی شم

من فکر می کردم وقتی بیاد همه این انتظار تموم می شه ... می تونم بگم ...

ولی با اومدنش فقط خواست منو تنبیه کنه

خواست بگه حقیر تر از اونم که حتی لحظه ای با من صحبت کنه

ولی

می دونید چقدر انتظار کشیدم ( چند روز چند سال ...)؟

یعنی شایسته این تنبیه هستم ؟

نبودنتون بهتر از این اومدن و کنار گذاشتنم بود

نه اینکه بگم هیچ گناهی ندارم ولی حتی خودم هم نمی تونم یکی از اشتباهاتی که باعث این .... شده را پیدا کنم

اینهمه تنهایی و اینهمه انتظار باعث نمی شه اشتباهاتم را ببخشید و ...

حالا باید چی کار کرد

آخه بگید مشکل کجاست

چی کار کنم که یکبار دیگه نگاهم کنید

 

فکر می کردم یه چیزی تو این دنیا از آن من است

              انتظار شما

ولی حالا هیچ چیز تو دنیا مال من نیست

                                               شاید فقط امید به بخشش شما ...

 

 

یک نظر بر ابر کردم

                             ابر باریدن گرفت

یک نظر بر یار کردم

                             یار نالیدن گرفت

تکیه بر دیوار کردم

                             خاک بر فرقم نشست

خاک بر فرقش نشیند

                            آن که یار از من گرفت

 

 

آنی فراتر از تویی که دنیا می شناسد ...

 

 به آن آنی در تو عاشقم

 

 که خود کاشف آنم

 

 آنی فراتر از تویی که دنیا می شناسد و تحسین می کند

 

تا کی ...

تا کی

تا کی نگاه توان دیدن در این مه را خواهد داشت

تا کی قدم ها انگیزه ای برای دوباره رفتن خواهند داشت

تا کی می توان از یخ زدن در امان بود

تا کی این صداهای آزاردهنده را می توان شنید

تا کی باید در دوراهی ها بر خود لرزید و انتخاب کرد

تا کی با طلوع خورشید دروغین باور کنیم صبح فرا رسیده

تا کی انتظار

تا کی

....

تولد ...

 

از اینکه زمستون بدنیا اومدم خوشحال بودم ,فکر می کردم می تونم به پاکی برفهای زمستون و سادگی طبیعتش باشم

ولی فکر نمی کردم تو یخبندون و سرمای اون گیر کنم

شاید تا چند سال پیش هم نمی دونستم ,

فکر می کردم بهار را دیدم

فکر می کردم گرمی خورشید تابستونو چشیدم

ولی حالا می دونم از وقتی تو زمستون به دنیا اومدم تا حالا هنوز از این یخبندون بیرون نرفتم ,بهار واقعی رو ندیدم و گرمای واقعی خورشید رو حس نکردم

بهاری که فقط با اومدن شما میاد و گرمایی که فقط تو دستای شماست

راستی اونهایی که در بهار به دنیا میان یعنی واقعا بهار رو دیدن ...

 

ولی مهم اینه که یک سال دیگه از معصومیت روز تولدم دور شدم

امسال هم مثل همیشه تنها منتظر هدیه شما هستم فقط و فقط هدیه شما ...

می دونم که باز هم چیزی برام ندارید ولی خواهش می کنم حداقل به عنوان هدیه امروز از من راضی باشید

امروز نگاهی به زندگیم کنید امروز از گناهام چشم بپوشید

 

کاش چیزی می گفتید ...

 

                                                من منتظرم 

 

 ................

و باز همان ...

 

وباز همان غربت همیشگی

کسی از دیاری نا آشنا مرا از سرزمینم گرفت و به دیار خود خواند

ولی هنوز در حسرت دیدار آن دیار و در سرزمین خود غریبم

 

وباز همان بغض همیشگی

کسی تمام عاشقانه هایش را در چشمانم ریخت و

پاسخ دلم را نشنیده رفت

و هنوز حرفهایم در گلو شعله می کشند

 

وباز همان انتظار همیشگی

کسی همه رویاهایم را در ازای دیدارش گرفت و

هنوز پرده ای از آن رخ کنار نرفته است

 

وباز همان منتظر همیشگی

کسی هستی مرا گرفت

کسی از عمق سراب مرا خواند

در اوج جوانی و شور و عشق من

کسی با دستانی مهربان حریری از رویا بر چشمانم کشید

و رفت

کسی با نیستی خود همه هستی مرا گرفت

امروز یه جور دیگه بود ...

 

امروز چشمام همه جا دنبال شما می گشت

می دونم ... امروز نه جمعه بود نه یه روز خاص ولی من حس می کردم می تونم شما را ببینم

حس می کردم تو وجود آدمای اطرافم باید دنبال شما بگردم

خیلی احساس بدی بود مثل این بود که بدونی می تونی کسی رو ببینی و می دونی همین نزدیکا ست ولی پیداش نکنی

کاش می شد ببینمتون

زیر برفای سفید امروز, کلی قدم زدم و با شما حرف زدم

ولی می دو نم هیچ کدوم و نشنیدید

دیگه عادت کردم که حرف بزنم و هیچ صدایی نشنوم

کاش این برفا رو دلم می نشستنو کمی از حرارت دل بی قرارم کم می کردن

می دونم این انتظار حالا حالا ها طول می کشه ولی

                                                                          من هنوز منتظرم

(جایی خوندم که وقتی کسی رو دوست داری که ندیدیش یا نمی شناسیش یا ... فقط احساستو نسبت بهش حس می کنی معنیش اینه که اون تو رو دوست داره و سایه ای از این حس اونه که تو رو بی قرار می کنه    یعنی می تونم باور کنم که شما هم به من توجه داری ... این یه آرزوی باور نکردنی ... )

بی نهایت

 من شما را که بی نهایتی تو قلب کوچکم جا دادم

نمی دونی چقدر سخته حس کردن و داشتن چیزی که خیلی برتر از ...

 ولی من هر لحظه این فشار را حس می کنم و همین منو به شما نزدیک تر می کنه

یعنی به حس خواستن و دوست داشتن ...

 

من رو سراشیبی تندی ام که اگر شما کمکم کنید خیلی سریع به قله می رسم ولی اگه تنها یک شن از زیر پام بردارید به قعر دره ای می رم که معنی اون مرگه .مرگه روحم دلم و همه چیزم ...

من هر روز وهر لحظه ذره ذره این سراشیبی را بالا می رم

یعنی همه سعی ام رو می کنم    با همه سختی اش خنده رو لبامه و این به خاطر امید دیدن شما تو قله است

هر چند دستهام پر از جراحت صخره های بی رحم و ...

و پاهام خسته از تکیه به تکه سنگها و شن ریزه ها و...است  که مجبور به تکیه به اونهام ( در حالی که اگر شما کمک کوچکی بهم می کردید خیلی زود این راه به آخر می رسید)

می ترسم از اینکه به قله برسم ولی شما نباشید یا نخواهید منو ببینید آنوقت قله آرزوهام  و خوبیها و ...که انتظارش و می کشیدم

میشه تیز ترین خنجر دنیا و قلبم و پاره می کنه

من به خوبی و مهربونی شما امیدوارم

میدونم اگه تو راه اشتباهی کنم اشتباهی که مطمئنا برای نزدیک تر شدن بوده ولی شاید جاهلانه

 شما  به خاطر اون منو از دیدنتون محروم نمی کنید  اگه با اطمینان می گم برا اینه که باور دارم شما بهترینی بهترین اینو باور دارم

                 (به دستها و پاهای خستم و چشمای منتظرم نگاهی کنید.....)

روز عرفه...

ده روز گذشت

از روزی که جز حسرت چیزی نداشت

تنها روزی بود که می دونستم کجایید

می دونستم کجا می شه پیداتون کرد

ولی چه فایده وقتی من نمی تونستم اونجا باشم

سالهاست که این روز میاد و من با وجود این نمی تونم ببینمتون

اون روز همه روزو اشک ریختم

آره مثل همیشه تو دلم

چون باز کلی آدم دورو برم بود و مثل همیشه تو دلم اسمتو فریاد می کشیدم

اگه اونجا بودم

حتما پیداتون می کردم

تمام اون صحرا رو می گشتم از تک تک شن ها ش سراغ می گرفتم حتما آفتاب داغ اونجا شما دیده بود

حداقل می دونستم دارم تو هوایی نفس می کشم که حتما شما هم همونجا نفس می کشید

حالا یک سال دیگه باید منتظر بود تا شاید منو هم به اون سرزمین دعوت کنند

من منتظر عرفه سال بعد می مونم بی قرار تر از همیشه

شایدم همین امشب دعوت نامه رو عیدی بگیرم

به هر حال کار یه منتظر چیزی جز همین انتظار نیست

پس باز هم منتظر می مونم

 

 توی راه زندگی هر جا که دیدنی نیست

چشمام و می بندم و جاش یه رویا می زارم

 

 بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران

 

       بگشای لب که فریاد از مرد و زن بر آید

جای خالی ...

 

 تو دنیای به این بزرگی هر چی دورو برم شلوغ تر می شه

 جای خالی شما رو بیشتر احساس می کنم

 مثله اینه که همه چی انتظار شما رو می کشه

 تا نیاید هیچی سر جای خودش نمی ره

 حتی من و ...

                                     من منتظرم

خواب

وقتی برگهای پاییز زیر پای آدمها با فریاد از خواب بیدار می شدن

خوب می فهمیدمشون ...

آخه وقتی تو خواب ناز اومدن شما را می دیدم

با بی رحمی بیدارم کردن و گفتن اومدنتون فقط یه خواب بوده ...

            شاید اون برگ زرد می خواست همیشه تو خواب بهار بمونه !!

            کی بود که به خودش اجازه داد اونو بیدار کنه؟؟!!

 

 ساحل آرامشم سوی تو پر می کشم ....