-
دلت نسوخت
یکشنبه 26 فروردینماه سال 1386 22:49
دلت نسوخت وقتی دیدی خارها را من ناز میکنم آخه نبودی که بگم هیچ کس و دیگه ندارم "منتظرت"
-
با ز می جویمت
یکشنبه 12 فروردینماه سال 1386 13:20
پرسیدم چگونه بیابم نگاهی که هرگز ندیده ام و صدایی که هرگز نشنیده ام گرچه هرشب و هر ورز هر لحظه به یاد اویم و طالبش با جواب او در آن، یافتم آنکه تمام عمر به انتظارش بودم "" اگر او را نمی شناختی اگر او به تو نزدیک نبود اگر دوستت نداشت اگر او را تاکنون ندیده بودی مطمئن باش حتی آنی نمی توانستی به یاد او باشی و طلبش کنی ""...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 فروردینماه سال 1386 00:15
کاش چیزی برای گفتن داشتم ولی همه چیز تکراریه مثل نیومدن شما فقط این انتظاره که تکراری و عادت نمی شه تنها سوالم همون جمله همیشگه تا کی ؟؟؟؟ و باز مثل همیشه من منتظرم
-
گفتگوی خدا با موسی
جمعه 25 اسفندماه سال 1385 19:15
ای موسی به آل عمران بگو: هنگامی که بنده ام با من سخن می گوید آنچنان به وی گوش می دهم که گویی بنده ء دیگری ندارم افسوس ..... بنده ام آنچنان با دیگران سخن می گوید که گویی همه خدای وی هستند جز من !
-
پس کی
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1385 14:34
می دونید یه نگه بی قرار هنوز منتظره ؟! پس کی می آیید؟؟؟
-
رفتست قرارم ...
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1385 23:38
... از دوری صیاد دگر تاب ندارم رفتست قرارم ...
-
ستاره ها پایین بیایید
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1385 23:07
ستاره ها پایین بیاین دل دیگه طاقت نداره اینجا همش تاریکی ه هیچ کسی یه شمع نداره ستاره ها منتظرم نگام دیگه سو نداره این شاید باره آخره دل داره زاری می کنه ستاره ها میدونم هستید ، دیدمتون ، خیلی وقت دور، اما حالا مدتهاست دیگه بیرون نیومدید، دلم به بودنتون حتی تو آسمونهای خیلی دور باور داره و منتظره ، ولی حالا نیاز دارم...
-
آمد و رفت
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1385 00:41
از سفر و از تو که چون مسافر بودی برای من با باد آمدی و چون گرد باد مرا در هم پیچیدی و چون طوفانی آشفتی و بی قرار ، در بارانی تند و بی امان، زیر رعد مرا رها کردی با برق رفتی کجا نمی دانم ولی شاید به آسمان که در زمین تنها قلب من خانه توست سعی کردم ،سالها، به اندازه تمام نفسهایم تا به آسمان که جایگاه توست آیم ولی میدانم...
-
سایه من
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1385 21:27
باران می بارید همه جا خیس بود دلم، ذهنم، چشمانم خورشید را دیده بودم برای اولین بار و شاید برای آخرین بار ابرها نگذاشتند که بیشتر ببینمش اما سایه ام هنوز با من بود سایه ای از چند لحظه حضورش سایه ای که حالا حتی در شبها هم محو نمی شود حتی دور از او و بدون او آره، اینه که باور ندارم نیست او هست حتی اگه پشت هزار تا ابر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 مهرماه سال 1385 14:01
یا حبیب من لا حبیب له
-
بازی
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1385 00:37
یکی بگه من تو این دنیا چی کار می کنم قرار نبود من را هم وارد این بازی کنند من این بازی را دوست ندارم حداقل این جاشو دوست ندارم انگار راهی برای برگشتن نیست در خروجی، در انتهای راهه میگن هیچ کاری نمی شه کرد، باید جلو رفت ولی من یه میانبر پیدامی کنم تا اینجا هم از خیلی مسیرا پریدم و پا توش نگذاشتم کاش می شد انصراف بدم...
-
این بار تو میمیری ....
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1385 17:45
باز آسمان بی قرار می شود باد به همه می گوید که او می رود دیگر خورشید توان طلوع بعد از او را ندارد ماه امشب چشمان خود را می بندد آه فاطمه جان چه خوب که نیستی چگونه این زمین ناله تو را تحمل می کرد علی تنها بود .... رفت و دنیا بی او تنها شد و اکنون باز زمان مرگ تنهاترین آشنا علی عادل فاطمه نه ، علی زمان ما ، مهدی فاطمه و...
-
به اندازه تو تنها ...
چهارشنبه 19 مهرماه سال 1385 17:51
لحظه ها مردند ثانیه ها تمام شدند ساعت ها توان بیشتر رفتن را ندارند روزها به انتهای شب رسیده اند اما بیش از همه طاقت من است که طاق می شود بیش از خورشید می سوز م بیشتر از باد بی قرار م و به اندازه تو تنها زودتر بیا من منتظرم
-
این رسمش نیست
یکشنبه 16 مهرماه سال 1385 01:04
روزی که دلمو ، چشمامو ، هرچی تو خیالم بود، حتی زمزمه های زیر لبهامو دادم به شما، تا در ازاش اجازه داشته باشم خودمو منتظر شما بخونم و جسارت کنم و دوستون داشته باشم ، می دونستم دوست داشتن شما مثل دوست داشتن چیزها و کسای دیگه نیست ، می دونستم با کنار گذاشتن همه چیزم به بهترین چیز تو دنیا دارم می رسم ، با پا گذاشتن رو همه...
-
معشوق من بگشوده در ...
جمعه 7 مهرماه سال 1385 00:53
ای عاشقان ای عاشقان دل را چراغانی کنید ای می فروشان شهر را انگور مهمانی کنید معشوق من بگشوده در سوی گدای خانه اش تا برکشم من جرعه ای از ساغر و پیمانه اش *** ماه مبارک رمضان مبارک ***
-
تو بگو
جمعه 31 شهریورماه سال 1385 00:41
تنها یک نفس مانده ... باور کن دیگر تنها یک نفس باقی مانده با او چه کنم تو بگو تو را فریاد کنم ، یا قدم دیگری بردارم تو نبودی در تمام قدمهای گذشته ولی شاید قدم بعدی کنار تو باشد با او چه کنم تو بگو با این نفس تو را فریاد کنم، یا دستانم را بار دگر بالا برم تو را خواستم در تمام دعاهای گذشته ولی شاید اینبار پذیرفته شود با...
-
روزها و شبها
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1385 00:22
روزها شادم ، صبح ها مثل اینه که بهترین روز زندگیم آغاز شده چون ممکنه همون روزی باشه که قراره تو رو ببینم هر صبح شاد برای دیدنت بیرون می آم اما با تمام غم دنیا با غم ندیدنت برمی گردم صبحها هزار امید برای دیدنت دارم ولی آخر روز همه اون امید میشه یه دنیا دلتنگی و دلم و بیشتر فشار میده صبحها به شوق رسیدن نگاه بی قرارم به...
-
تو با منی
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1385 18:52
ز بس پرده عصیان گرفته جشمم را تو در کنار منی و من تو را نمی بینم
-
عجل علی ظهوره
شنبه 18 شهریورماه سال 1385 19:46
تقریبا یک ماه از اون روزها می گذره ، از روزا و شبهای خلوت با خدا ، با شما ، از شبهای دعا و عبادت، از روزهای اعتکاف که تنها برای اومدن شما دعا کردم در تمام سحرها همراه با همه منتظرانتان تنها فقط شما را خواستیم ، اشک ریختیم و از خدا اومدن شما را تمنا کردیم ، حالا چهار جمعه گذشته ، ولی باز از شما باید وعده هفته دیگر را...
-
رفتست قرارم
جمعه 17 شهریورماه سال 1385 10:52
چون صید به دام تو به هر لحظه شکارم ای تحفه نگارم از دوری صیاد دگر تاب نیارم رفتست قرارم چون آهوی گمگشته به هر گوشه دوانم تا دام در آغوش نگیرم نگرانم از ناوک مژگان چو تو صد تیر پرانی بر دل بنشانی چون پرتو خورشید اگر رو بکشانی وای از شب تارم در بند و گرفتار بر آن سلسله مویم از دیده ره کوی تو با عشق بشویم با حال نزارم...
-
باد
شنبه 28 مردادماه سال 1385 00:52
از سفر و از تو که چون مسافر بودی برای من با باد آمدی و چون گرد باد مرا در هم پیچیدی و چون طوفانی آشفتی و بی قرار ، در بارانی تند و بی امان، زیر رعد مرا رها کردی با برق رفتی کجا نمی دانم ولی شاید به آسمان که در زمین تنها قلب من خانه توست سعی کردم ، سالها، به اندازه تمام نفسهایم تا به آسمان که جایگاه توست آیم ولی میدانم...
-
فاصله
یکشنبه 8 مردادماه سال 1385 17:37
ببخش اگر فاصله هست جای نفس تو سینه هامون گله هست
-
پیام درپافت شد :)))
جمعه 6 مردادماه سال 1385 22:47
پیام دریافت شد، می دونستم شما خیای خوبید ،من را بی جواب نمی گذاشتید شاید فکر کنید خیلی خوش خیالم ولمن به نشانه ها اعتقاد دارم بعد از آرزوی دیشب منتظر یک جواب یه نشونه یا یه چیزی ازشما بودم که بدونم حرفهام را شنیدید، این SMS جواب شما بود، مگه نه، من که این طور فکرمی کنم: " وقتی خدا بهت میگه باشه، یعنی چیزی که ازش...
-
شب آرزوها
پنجشنبه 5 مردادماه سال 1385 22:01
آرزو یعنی امید چشم انتظاری چشم داشت آرزومند یعنی امیدوار و آرزو کردن یعنی تمنا کردن اینها تعریف واژه آرزو تو لغت نامه است، من این و نمی دونستم ولی کاملا درک می کردم همیشه چشم انتظار آمدن شما بودم و تنها آرزوم هم دیدن و بودن در کنار دوستان شما بوده حالا می بینم که هر دوی اینها یه چیز هستن ، آرزوی من و انتظارم و من امشب...
-
ابرها
سهشنبه 27 تیرماه سال 1385 18:41
حالا ابرها همه جا هستند ، خورشید سالهاست پشت این ابرها ست کم کم دارن روی دلم را هم می گیرند دیگه خودم هم ،خودم را نمی بینم ولی دوسشون دارم اونها روی اشکهایی که مال هیچ کس جز تو نیست را هم می پوشونند، حتی همراهیم می کنند، وابن شاید تنها خوبی اونهاست ولی شاید وقتش باشه که کنار برن کاش حداقل کسی می دونست من کجام شاید...
-
حالا دیگه داره ده ساله میشه ؛
سهشنبه 27 تیرماه سال 1385 17:57
حالا تقریبا ده سال می گذره ،از روزی که متولد شد،دیگه بزرگ شده ، خیلی چیز ها را می فهمه ،همه چیز با اون روزا فرق کرده ،اون روزا درست نمی دونست برای چی داره پرواز می کنه ،نمی دونست چرا فقط دوست داره روی این کوه بنشینه ،نمی دونست تو اوج بودن و بلندی را دوست داشتن به همین راحتی و سادگی نیست.ولی حالا دیگه بزرگ شده ،خوب می...
-
یعنی چه
شنبه 24 تیرماه سال 1385 02:40
شبه قبول روز حالا حالا ها نمی اد قبول گفتم داره دیر می شه گفتید نه حالا وقتش نیست، باشه اینم قبول دیروز گرم بود نمی شد کاری کرد ،بهانه خوبی نبود ولی قبول روز قبلش بارون اومده بود بازم نمی شد ،بازم قبول فردا ممکنه ابری باشه ،لابد خوش یمن نیست ، قبول سال گذشته که چون سال خروس بود اصلا نمی شد ،!!! قبول سالهای قبلش هم...
-
دلت کجا رفت...
شنبه 10 تیرماه سال 1385 22:00
ببین کجا رفت ،دلت تنها کجا رفت، تو موندی و بی کسی و یه آسمون ... دیگه نمیاد دیگه پیشت نمیاد تنها شدی اون رفت و ... حق داشت که بره ولی من ، من زمینی، چی کار کنم که با رفنش منو بی قرار تر کرده حالا که دیگه دلم مال اون شده دیگه هیچی ندارم جز یه راه بی انتها برای خیره شدن و منتظر موندن تا .... خودش بیاد و دلم را هم بیاره...
-
خیلی دلم شکست
شنبه 10 تیرماه سال 1385 21:51
امروز از یه حرفی خیلی دلم شکست چرا کاری نکردید چرا جلوی اون اتفاق را نگرفتید شما می تونستید کاری کنید که اون حرف هیچ وقت زده نشده ولی کاری نکردید چرا دارید منو امتحان می کنید ولی من دیگه این همه هم اوضاعم خراب نیست شما دیگه اینو می دونید من از شما گله دارم ،نه از کسی که اون حرفا رو زد نکنه تنهام گذاشتید نکنه دیگه...
-
یاد اولین روزی که ..
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1385 16:03
خیلی بی حوصله بودم که یاد روزی افتادم که برای اولین بار شما را دیدم حسی که تو وان لحظه ها داشتم ،هیچ جوری قابل توضیح نیست ،ولی انگار قلبم دیگه طاقت زدن نداشت سنگینی اش را حس می کردم لبهام از هم باز نمی شدن ،هزار تا حرف تو گلوم پشت این لبها گیرکرده بود و می خواست یکدفعه بیرون بیفتد ، حتی توان ایستادن هم نداشتم ، پاهام...