-
روز مرگ یاس...
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1385 15:54
دیگر نماند دیگر این هوا جرئت ورود به سینه پاک او را نداشت دیگر زمین زیر پایش تحمل این عظمت را نداشت آسمان از اینکه بر فراز او باشد شرمنده بود شب رسید همزمان با خاموش شدن او مهتاب نیز رفت سیاهی بزرگی و عظمت او را بیشتر می نمایاند در آن تاریکی هیچ کی ندید هیچ کس هیچ کس ندید که چطور خورشید خاموش می شود او نور بود و چون...
-
یه قصه قدیمی
یکشنبه 4 تیرماه سال 1385 01:47
یه قصه قدیمی ؛ یکی بود یکی نبود نه ببخشید... همه بودن ولی توی این دنیای بزرگ فقط همون یکی نبود یکی که هر شب با قصه اون می خوابم و هر صبح به امید بودنش بیدار می شم روزی هست که کسی این قصه رو این جور تعریف می کنه که یکی بود یکی نبود یکی همیشه منتظر بود ولی اون یکی هیچ وقت نبود ولی رسید روزی که اون یکی اومد ولی باز یکی...
-
روزهای آشنای خیالی
یکشنبه 14 خردادماه سال 1385 23:57
هر روز با طلوع یک روز نو ،روز خیالی من هم آغاز میشود یک روز پر از تو،پر از نگاه تو ،صدای تو و حضور بی نهایتت روزی قشنگ تر از روز واقعی آدمها ،روزی که من بیشتر در آن زندگی می کنم تا ... خورشید روز تو زندگی ام را گرم می کند نسیم روز تو نوازشم می کند وحضورت آرامش و امید به زندگی ام می دهد خوشحالم که من به روز تو می آیم...
-
شب یه روز جمعه ...
شنبه 13 خردادماه سال 1385 14:26
صدایی نیست ، جز ضربان قلبهایی که نوای دلتنگی شون بیداد می کنه آره ، این صدای همان قلبهایی که امروز صبح بی قرار تر از همیشه ،شاد و پر اضطراب برای استقبال از شما بی امان می تپیدند ، ولی صبح شد ، ظهر شد، غروب آمد ، اما شما … و این یعنی یک هفته دیگه انتظار تا جمعه دیگه باز منتظر می مونم
-
تنها یک نفس مانده ...
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1385 11:39
باور کن دیگر تنها یک نفس باقی مانده با او چه کنم تو بگو تو را فریاد کنم ، یا قدم دیگری بردارم تو نبودی در تمام قدمهای گذشته ولی شاید قدم بعدی کنار تو باشد با او چه کنم تو بگو با این نفس تو را فریاد کنم، یا دستانم را بار دگر بالا برم تو را خواستم در تمام دعاهای گذشته ولی شاید اینبار پذیرفته شود با او چه کنم تو بگو با...
-
جرعه دیگری...
دوشنبه 8 خردادماه سال 1385 20:53
جرعه دی گری از پاکی ری خت تشنه ای در نفس آخر بود و من امشب تا صبح در سوگ مرگ آن قطره خواهم گریست ، و در فراق او از تشنگی خواهم سوخت ،خواهم سوخت ... او ریخت بر زمینی که لایق چشیدنش نبود او نیاز تشنه ای که همه زندگی اش بود را ندید... ج ر ع ه د ی گ ر ی ا ز پ ا ک ی ر ی خ ت ت ش ن ه ا ی د ر ن ف س ا خ ر ب و د
-
سنگ
جمعه 5 خردادماه سال 1385 22:05
وقتی اولین بار با بارون آمدی ، من و از سنگ بودن ترسوندی . من دل به دریا زدم و پریدم تو رودخانه ، گفتی آب سختی هام را می شوره و شاید بشم بخشی از آب ، به همان پاکی و به همان آرامی و به همان لطیفی … حق با تو بود آب سختی های روی تنم و ذهنم را شست ،ولی رفتن این سختی ها ، با سختی های زیادی همراه بود ، اصلا آسون نبود ولی من...
-
نور
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1385 02:25
همیشه جلوی چشمهام هستید، می بینمتون ولی ا زپشت ... یک نور خیره کننده ، یک کوه با عظمت ، یک باغ گل و همه خوبی ها ... هر روز و هر لحظه می بینم ... آرزوم تکیه به این کوه ، وارد شدن به اون نور ، چیدن یک گل تنها یک گل و لحظه ای حس کردن اون خوبی ها ست ، از وقتی یادم میاد ، دارم مثل بچه ای که از دست مادرش رها شده ، دنبالتون...
-
راههای فرعی ...
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1385 23:47
وقتی اون روز خودمو سر دو راهی دیدم ، فکر کردم این همون جایی که باید بزرگترین تصمیم زندگیم را بگیرم ، ولی خیلی زود فهمیدم که این دو راهی هم تنها یک راه فرعی بود که از راه اصلی جدا می شد . حالا مدتهاست با سرعت دارم تو این راه حرکت می کنم و راههای فرعی زیادی را پشت سر گذاشتم . گاهی حتی آنقدر سرعت می گیرم که حاضر نیستم به...
-
چشمانم را می بندم ...
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1385 01:06
همه جا تاریک بود و ساکت با چشمان کاملا باز هم چیزی دیده نمی شد و حتی کلمه ای شنیده نمی شد اما دیگران می شنیدند می دیدند چه کس و چه صدایی ، نمی دانم ولی می دیدند کم کم من هم عادت کردم به آن ظلمات و به آن سکوت حالا هم می دیدم و هم می شنیدم آنچه دیگران همیشه از آن حرف می زدند ولی حالا تنها تر بودم شنیده ها روانم را آزار...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1385 17:11
ب ا ر ف ت ن ت م س ا ف ر با رفتنت مسافر جاده رو تشنه کردی جاده نفس نداره اگه تو بر نگردی شب دراز قصه خمیازه زمین فاصله نفسها فقط یه نقطه چینه توی رگبار مصیبت من دل خوش بهارم تو اوج خستگی ها خیالی از تو دارم میگیره انتظارت، تلخی لحظه هام رو نیاز ساده من جاده و بارون و تو خاموشی شب سرد تاوان خستگیم نگاه تو همیشه امید...
-
ولادت ...
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1385 22:55
سلام و درود بر محمد و آل محمد ولادت امام بزرگوار امام حسن عسگری پدر گرامی شما را تبریک می گویم. فردا را با جشن می گیریم و منتظر عیدی شما هستیم. این عید بر همه مبارک
-
آرزو
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1385 00:09
امروز خوب شروع نشد ، بعد از اون خوابهای عجیب ... و یه نتیجه ناخوش آیند هم داشت ، اینکه دیگه آرزو نکنم ، چیز تازه ای نبود ولی حالا فکر می کنم که اصلا این ،یعنی آرزو کردن ، خیلی بی معنی شده ..... بی معنی چون حالا آدمها یا نیازی به آرزو ندارن (چون هر چیزی را به نظر خودشون می تونند بدست بیارن ) یا آرزو کردنشون بی معنی چون...
-
...چه شود
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1385 23:57
گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود آخر ای خاتم جمشید همایون آثار گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود واعظ شهر چو مهر ملک و شحنه گزید من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود عقلم از خانه به دررفت و گر می این است دیدم از پیش که در...
-
خیلی خوبید
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1385 11:21
می دونستم که خیلی زود جواب می دید ، ولی باور نمی کردم اینقدر زود ... وقتی دیروز چیزی که انتظارش را نداشتم پیش اومد مطمئن شدم که یه نشانه از طرف شماست باورش سخت بود ولی خیلی خیلی خوشحالم کرد ولی از این می ترسم که اشتباه کرده باشم ، آخه بعد از اون دیگه به آن اندازه خوشحال نیستم ، همش احساس می کنم دارم اشتباه می کنم من...
-
قهر
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1385 20:33
عزیزترین ، بزرگوار ، نمی دونم چطور بگم ولی کلی گله دارم ، راستش می خوام با شما قهر کنم ، و فکر می کنم حق با منه .مگه ما کس دیگه ای جز شما را داریم که باهاش حرف بزنیم ،خوب شما امام زمان ماهستید ، مطمئنم اگه در زمان هر امام دیکه ای بودم و از خواسته هام بهشون میگفتم حتما حداقل جوابم را می دادندراه درست و نشانم می دادند...
-
جای خالی ....
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1385 00:17
یه چیزی تو این دنیا کم همه اینو می دونند و به روی خودشون نمی ارن جای خالیش اونقدر بزرگه که حتی یه لحظه هم نمی تونم فراموشش کنم دیروز و امروز که دل پر آسمون ترکید ، منم باهاش هم راهی کردم آخه مدتها بود دنبال این فرصت بودم مدتها بود دنبال کسی بودم که منو تو این بی قراری و انتظار همراهی کنه ولی با این همه گریه ذره ای از...
-
مهم اینه که
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1385 21:55
اگر می دانی در این جهان کسی هست که با دیدنش رنگ رخسارت تغییر می کند وصدای قلبت آبرویت را به تاراج میبرد ، مهم نیست که او مال تو باشد ، مهم این است که فقط باشد : زندگی کند ، نفس بکشد و لذّت ببرد
-
رویا
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1385 23:44
این آخرین رویام بود تو بودی من بودم و خدا همه جا با ما بود بهتر از این هم میشه !؟!
-
اشتباه
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1385 23:27
مراقب باشیم چیزایی که دوست داریم را تو آینه آب نبینیم ؛ ممکن از دست بد یمش روزی بلبلی برای خاطر گلی ، تمام شب خیره به او آواز خواند و نگاهش کرد ، ولی انگار گل اون را نمی دید ، اون گل هم تمام اون شب به بلبلی چشم دوخته بود که پشت به او، آواز می خواند ، و آرزو می کرد برگرده و ببینتش ، ولی ... اون شب برای هر دوشون خیلی...
-
پرده ها
پنجشنبه 31 فروردینماه سال 1385 19:03
وقتی پرد ه ها کنار می روند تنها منتظر دیدن یه چیزم صاحب دلی که همیشه بی قرار و دلتنگ و منتظر بوده ...
-
کاش رسیده باشم ...
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1385 19:46
از همه سرابها گذشتم همه اوهام را در هم شکستم حالادیگه هیچ چیز به رنگ خیال نیست حالا دیگه فقط یه قدم تا حقیقت وجود دارد بعد از این قدم سخت و پر اضطراب همه چیز تموم می شه دیگه می شه پشت این کوه بلند را دید کاش پشتش یه صحرای دیگه نباشه کاش دیگه رسیده باشم ...
-
تبریک
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1385 21:59
میلاد دو منجی بزرگ از جاهلیت به انسانیت , از گمراهی به هدایت و سال روز طلوع اولین صبح مبارک
-
شاید دیر بشه
شنبه 26 فروردینماه سال 1385 17:34
شاید دیر بشه سالهاست که شب تموم نمی شه حالا دیگه سن شب بیشتر از نگاه صد تا خورشید شده حالا دیگه ماه هم خوابش گرفته و می خواد بره حالا دیگه ... حالا آبها هم رنگ شب شدن و دیگه حتی تو سد ها آبی برای دیدن سراب هم نیست سایه درختها هم تموم شده دیگه درختها قد نمی کشن حالا دیکه یک دونه آفتاب گردون هم نمونده همه آفتاب پرست ها...
-
شب
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1385 22:18
امروز هم یه شب دیگه بود یه شب پر از ستاره هایی که فکر می کنن خورشیدن شبی که چون با چند تا ماه توخالی که تو روز کمی نور از خورشید دزدیدن روشن شده بهش میگن روز ولی من منتظر روز می مونم و باور نمی کنم این شبا روز باشن خورشید من تو یکی از همین جمعه ها میاد من منتظرش می مونم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1385 22:13
آنچه که دوست داری را بدست بیار وگر نه مجبوری آنچه که بدست میاری را دوست داشته باشی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1385 22:13
آنچه که دوست داری را بدست بیار وگر نه مجبوری آنچه که بدست میاری را دوست داشته باشی
-
یا اباصالح
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1385 22:25
یه روز تو همین روزا به همه اونایی که می گن هیچ کس ارزش این همه انتظار و نداره می گم که شما با همه دنیا فرق دارید و انتظار شما برای زنده موندن از نفس کشیدن هم مهمتر مگه میشه به اومدنه شما امید نداشت و زندگی کرد مگه میشه به حضور شما اطمینان نداشت و این دنیا را باور کرد مگه آرزویی بالاتر از آمدن شما و دیدنتون وجود داره...
-
کاش
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1385 13:48
چیز تازه ای نیست جز همون دلتنگی قدیمی که برای من هنوز تازست کاش حرف تازه ای بود کاش آسمان نزدیک تر می شد کاش خدا دورتر نمی رفت کاش کاش ... کاش لااقل سرابی بود برای رفتن و در جا نموندن من منتظرم
-
صاحب لحظه رستاخیز
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1385 23:38
یه لحظه است ,باور می کنید ...باورش سخته تو یه نقطه زمستو تموم می شه و بهار میاد ولی اون لحظه کجاست چیه ...نمی تونه بدون بعد باشه اون لحظه نه از آن زمستونه نه بهار ... می گن لحظه نو شدنه , تغییر کردن ...ولی من چطور می تونم تازه شم ن بشم در حالیکه نفسی که در لحظه های قبل کشیدم هنوز دلیلی برای بر گشتن نداره دائم دلم می...