-
معجزه
شنبه 27 اسفندماه سال 1384 18:54
این که به تو نمی رسم حرف تازه ای نیست مسیر آمدن و رفتن تو را آنقدر آمدم و دست خالی برگشتم که کفشهایم از التماس نگاهم شرمنده شدند این که نمی آیی و من بی قراراین لحظه های خسته ملول را انتظار میکشم تا شاید فردایی بیاید که تو بیایی چیز کمی نیست و تو هیچ گاه نمی بینی این که هیچ کس نمیداند من در انتهای سکوت حنجره ام آوازهای...
-
سلام
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1384 11:48
سلام آره سلام تکراریه می دونم ... ولی شما که هیچ وقت جوابشو ندادید پس چه اشکالی داره دوباره بگم سلام سلام سلام
-
رویا
شنبه 20 اسفندماه سال 1384 23:47
امروز یکی دیگه از رویاهام تعبیر شد گلی که دوستش داشتم تو باغچه خونه همسایه شکفت آره همسایه.. رو کردم به خورشید و حسابی خندیدم اینبار خورشید بود که تازیانه اش را محکمتر از همه تو کویر باغچه خونم کوبید و من باز خندیدم حالا دیگه خورشید هم می خواست تو خشکی کویرم نقش داشته باشه کم کم داره سرد می شه شب شده حالا نوبت ماه باز...
-
یه نامه دیگه ...
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1384 22:47
این نامه را وقتی برایت می نویسم که شب هنوز ادامه دارد، ساعت یک ماه و دو ستاره مانده به صبح است، و دما ده درجه زیر سکوت شب است. راه درازی را برای دیدنت آمده ام، اما به بردنِ بوی پیراهنت قانعم. تمام زندگیم به اینجا آمده است، زیر پوست سرمازده ام حسِ تازه ای فریاد می کند. اتاق سرد است و من احساس می کنم که آتشی از درون مرا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1384 16:17
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1384 16:11
-
اطلاعیه بعد از یک خبر !
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1384 19:17
یکبار دیگه هم اینو نوشته بودم و حالا دوباره خبری مثل همون اینجا هنوز سبز است, ای دوستان ! هنوز سبز است. اینجا هنوز پیچکها به دور شاخه امید می پیچند و بالا می روند هنوز هم , صبح هنگام یاسها خاطراتم را خوشبو می کنند اینجا آبشار زندگی همچنان جاری است خروشان و استوار شاداب و با طراوت رنگین کمان همچنان هفت رنگ دارد آسمان...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 اسفندماه سال 1384 14:13
روز را خورشید می سازد روزگار را ما .... *** یا ابا صالح ادرکنی ***
-
مادر
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1384 22:40
تمام وجو د م را تو دستام گذاشتم و رو به آسمون گرفتم تا در ازای اون چیزی بهم بده که شایسته تقدیم به شما باشه چیزی که از آسمون برگشت دلم بود که فقط از آن شماست مادر تولدت مبارک
-
نور
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1384 23:35
و خداوند در پایان شب , نور را آفرید و نور در انتهای این انتظار صبح را نوید خواهد داد و صبح آغاز یک روز سپید خواهد شد و من چشم به راهم به انتظار نور , وجود مطهر شما
-
تا انتهای رویا ..........
شنبه 29 بهمنماه سال 1384 23:15
این بار با شما می آ م تا آ خرش البته ا گر آخری داشته باشه این بار می خوام تا انتهای خیال برم تا انتهای این رویای باور نکردنی شاید آخر آخرش , وقتی دیگه دارم به خودم می رسم شما را ببینم شاید اونجایی که دیگه هیچ دو راهی نیست و فقط راهها به سمت شماست بتونم چشمهامو باز کنم این بار می آم تا نور نگاهتون ... این بار می آم ......
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1384 18:28
*** یا اباصالح ادرکنی***
-
لحظه شادی کوتاه است
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1384 23:26
ستاره ها چشمک زدند نسیم دلنوازی وزید خندیدم باد وزید ساقه گلم شکست دلم لرزید گرییدم و دوباره دریا طوفانی شد آفتاب می آید فردا ولی لحظه شادی کوتاه است تو نیستی و من دلتنگم حتی اگر باز ستاره ها چشمک بزنند
-
عاشورا ...
پنجشنبه 20 بهمنماه سال 1384 23:53
نگریید اشک نریزید دیگر نمی توان خون دل زینب را شست نگریید دیگر ناله ها , داغ دل رقیه را تسکین نخواهد داد نگریید دیگر این شیون درمان درد سجاد نخواهد بود نگریید اشک نریزید اکنون زمان فریاد است فریاد زنید , زینب تنهاست فریاد زنید , کسی ناله رقیه را معنا کند فریاد زنید , فریاد زنید صدای حسین در فریاد ماست
-
شب عاشورا ...
پنجشنبه 20 بهمنماه سال 1384 23:50
ظهر بود اما همه جا تاریک و سیاه چنان تیره که دستان خون آلوده خود را نمی دیدند خندیدند اما ندانستند که به سیه روزی خود و قهر خدا می خندند شمشیر کشیدند به او هر چند با خنجر خود پرده از آتش بر داشتند شکستند دلهایی را که آسمان را لرزاند و آتش زدند خیمه هایی که خدا در آنجا بود ای عشق وای تمام وجودم تو بود و نبودم فدای رخ...
-
آمد ...
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1384 01:44
آمد تنها یکبار نگاهم کرد می شناختمش ولی نگاهش غریبه بود و دیگر نگاهم نکرد انگار فقط می خواست بگه من هستم همه جا ولی مال تو نمی شم من فکر می کردم وقتی بیاد همه این انتظار تموم می شه ... می تونم بگم ... ولی با اومدنش فقط خواست منو تنبیه کنه خواست بگه حقیر تر از اونم که حتی لحظه ای با من صحبت کنه ولی می دونید چقدر انتظار...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 بهمنماه سال 1384 22:53
یک نظر بر ابر کردم ابر باریدن گرفت یک نظر بر یار کردم یار نالیدن گرفت تکیه بر دیوار کردم خاک بر فرقم نشست خاک بر فرقش نشیند آن که یار از من گرفت
-
آنی فراتر از تویی که دنیا می شناسد ...
جمعه 14 بهمنماه سال 1384 00:14
به آن آنی در تو عاشقم که خود کاشف آنم آنی فراتر از تویی که دنیا می شناسد و تحسین می کند
-
تا کی ...
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1384 15:43
تا کی تا کی نگاه توان دیدن در این مه را خواهد داشت تا کی قدم ها انگیزه ای برای دوباره رفتن خواهند داشت تا کی می توان از یخ زدن در امان بود تا کی این صداهای آزاردهنده را می توان شنید تا کی باید در دوراهی ها بر خود لرزید و انتخاب کرد تا کی با طلوع خورشید دروغین باور کنیم صبح فرا رسیده تا کی انتظار تا کی ....
-
تولد ...
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1384 00:28
از اینکه زمستون بدنیا اومدم خوشحال بودم , فکر می کردم می تونم به پاکی برفهای زمستون و سادگی طبیعتش باشم ولی فکر نمی کردم تو یخبندون و سرمای اون گیر کنم شاید تا چند سال پیش هم نمی دونستم , فکر می کردم بهار را دیدم فکر می کردم گرمی خورشید تابستونو چشیدم ولی حالا می دونم از وقتی تو زمستون به دنیا اومدم تا حالا هنوز از...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1384 16:43
................
-
و باز همان ...
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1384 01:47
وباز همان غربت همیشگی کسی از دیاری نا آشنا مرا از سرزمینم گرفت و به دیار خود خواند ولی هنوز در حسرت دیدار آن دیار و در سرزمین خود غریبم وباز همان بغض همیشگی کسی تمام عاشقانه هایش را در چشمانم ریخت و پاسخ دلم را نشنیده رفت و هنوز حرفهایم در گلو شعله می کشند وباز همان انتظار همیشگی کسی همه رویاهایم را در ازای دیدارش...
-
امروز یه جور دیگه بود ...
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1384 01:09
امروز چشمام همه جا دنبال شما می گشت می دونم ... امروز نه جمعه بود نه یه روز خاص ولی من حس می کردم می تونم شما را ببینم حس می کردم تو وجود آدمای اطرافم باید دنبال شما بگردم خیلی احساس بدی بود مثل این بود که بدونی می تونی کسی رو ببینی و می دونی همین نزدیکا ست ولی پیداش نکنی کاش می شد ببینمتون زیر برفای سفید امروز , کلی...
-
بی نهایت
جمعه 30 دیماه سال 1384 21:01
من شما را که بی نهایتی تو قلب کوچکم جا دادم نمی دونی چقدر سخته حس کردن و داشتن چیزی که خیلی برتر از ... ولی من هر لحظه این فشار را حس می کنم و همین منو به شما نزدیک تر می کنه یعنی به حس خواستن و دوست داشتن ... من رو سراشیبی تندی ام که اگر شما کمکم کنید خیلی سریع به قله می رسم ولی اگه تنها یک شن از زیر پام بردارید به...
-
روز عرفه...
پنجشنبه 29 دیماه سال 1384 01:43
ده روز گذشت از روزی که جز حسرت چیزی نداشت تنها روزی بود که می دونستم کجایید می دونستم کجا می شه پیداتون کرد ولی چه فایده وقتی من نمی تونستم اونجا باشم سالهاست که این روز میاد و من با وجود این نمی تونم ببینمتون اون روز همه روزو اشک ریختم آره مثل همیشه تو دلم چون باز کلی آدم دورو برم بود و مثل همیشه تو دلم اسمتو فریاد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 دیماه سال 1384 17:01
توی راه زندگی هر جا که دیدنی نیست چشمام و می بندم و جاش یه رویا می زارم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 دیماه سال 1384 01:51
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران بگشای لب که فریاد از مرد و زن بر آید
-
جای خالی ...
شنبه 17 دیماه سال 1384 15:10
تو دنیای به این بزرگی هر چی دورو برم شلوغ تر می شه جای خالی شما رو بیشتر احساس می کنم مثله اینه که همه چی انتظار شما رو می کشه تا نیاید هیچی سر جای خودش نمی ره حتی من و ... من منتظرم
-
خواب
جمعه 16 دیماه سال 1384 01:17
وقتی برگهای پاییز زیر پای آدمها با فریاد از خواب بیدار می شدن خوب می فهمیدمشون ... آخه وقتی تو خواب ناز اومدن شما را می دیدم با بی رحمی بیدارم کردن و گفتن اومدنتون فقط یه خواب بوده ... شاید اون برگ زرد می خواست همیشه تو خواب بهار بمونه !! کی بود که به خودش اجازه داد اونو بیدار کنه؟؟!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 دیماه سال 1384 01:54
ساحل آرامشم سوی تو پر می کشم ....